قرآن وسائینس سا ئینس گواه حقیقت قرآن مجید شده متن رامطالعه کنید.
نقل صحیح البخاری به دری
¯²{{{{²¯¯²{{{{| کـتـاب 57 غزوات پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) ||{{{{²¯¯²{{{{²¯ کـتـاب [57 ]:ـ غـزوات پـیغـُمـبر خــُدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) «جلد 2 صحیح البخاری شریف» ¯{{²¯¯²{{¯{{²¯¯²{{{¯{{{²¯¯²{{¯{{²¯¯{{¯ {الله .ج.{ دقـت: اگـر قبل از مـطـالعـۀ [کــتاب 57 غـزوات پـیغـُمـبر خــُدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) ]مـُحتوای مـُکمل متن این آدرسها، دقـیقأ مـلا حـظه شود، « انشاءالله » کـه ذوق وعلاقۀ شـُمارا به حفظ محتوای همه احـادیـث مـُبارک پـیغـمبـرخـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) هرچه زیادترومـستحکم ترمینماید.« به اُمید رحمـت بی مـُنتهای خــُداونـد مـُتـعـال «ج»». ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ 1)مـــــتــــن مُـــــــکـَـــــمــــــل ا حـــــادیـث شـــریـــف « صـُحـــــاح سِــــــــتـَــــه » بـه زبـــــــــــان عـــــربــــــــــی [« صحیح البخاری ، صحیح مـُسلـم ،سُـنـَن الترمـزی ، سُـنـَن النسائی ، سُـنـَن أبی داؤد ، سُـنـَن ابن ماجـه ، مـسـنـد احـمـد ، مـوطـأ مـالک ، سُـنـَن الدارمی »] وشـُروحـات زیاد دیگر را: ازاین دو آدرس باز ومطالعه کرد : موسوعة الحديث الشريف| «ـــکلک ـــ1 ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯
الحديث الشريف| «ـــکلک ـــ2 | «ـــکلک Similar pages ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ 2) :ــــ شما در صفحۀ آدرس ذیل تعداد زیاد عناوینی رادارید که می باید هریک آن « کلک » شده ودرخصوص کیفیت وتبرکات آن فکر گردد. تـبـرُکـاتیکه از پـیغـُمـبرخـُدا(ص)بـاقی مـانـده|«ــکلِک! 3 ) با ملاحظۀ آدرس ذیل، ا ُمـیـد و اشـتـیاق شـدیـد مـارابه داخـل شدن بـهـشت هـرچه قـوی تر نموده وتشویق می نماید تادر انجام دادن احکام قرآنی ثابت قدم ومستحکم تر گردیم« خــُداونـد مـُتـعـال ایـن نعـمت جـاودان را نـصِیـب هـمه خـواهـران وبـرادران مـُسُلمان کـُنـد»( آیات مبارکه با ترجمۀ دری آن بعدأ حاضر میشود «انشاءالله ». مـُژده هـا ی قـُرآن مجـیـد از نـعـمـت هـای جـنـت| کلِک ـــ»| چگونگی باز شدن صفحه:بعداز« کلک» کردن آدرس، صفحۀ مصور مقدماتی می آید که درکنج پایان وطرف راست آن این کلمه تحریر شده ENTER>> که با کلـِک کردن آن صفحۀ دیگری که مجموعۀ عناوین دران ثبت است بازمی گردد. هریک از عناوین مذکوررا به نوبۀ خود کلک نمائید وتشریحات وتصویر های آنهاراملاحظه فرمائید.{ترجمۀ آیات کریمۀ هر صفحه به انگلیسی است وانشاءالله که در آینده همراه با آیات کریمه وترجمۀ دری آن حاضر وثبت سائیت می گردد 4) می توان شـرح تفسیری آیات مُبارکه رااز این آدرس بازوتلاوت نمود)ـــ» ..قرآن کریم |«ـــکلک ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ کـتـاب [57 ]:ـ غـزوات پـیغـُمـبر خــُدا﴿صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ با ب[1]:ـــ غـَزوۀ عُــشـَــیـره ( 1599 ): ــ روایت است که کسی اززیـد بن ارقــم (رضی الـلهُ عـنهُ) پرسید: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درچند غـزوه اشـتراک نمودند؟ گــُفـت :درنـُـزده غـَـزوه، بازپُـرسـید: تـو درچـند غَــزوه باایشـان بودی؟ گــُفـت: درهـفـده غــزوه، پُـرسـید:اولین غَــزوه کـدام غــَزوه بود؟ گــُفـت: غــزوۀ عُــشَـیـر، یا:عـُـسَـیره. ( رواءالبُخاری ـــ 3949 ) با ب[2]:ـــ این قــول خــُداونــد مُــتـعـال کـه می فـرمـایـد:﴿ آن وقـتی رابـیـاد آورکـه از پـروردگـارت اسـتـغـاثـه مـیکـردی .... ﴾. ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ﴾﴿ 9: 8 انـفـال ﴾ ﴿ به( خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدّت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد; و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت): من شما را با هزار فرشته، كه پياپى فرود مى آيند، يارى مى كنم. ﴾ ﴿وَما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ﴾ ﴿ 10: 8 انـفـال ﴾ ﴿ ولى خداوند، اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد; و پيروزى جز از طرف خدا نيست; زيرا خداوند توانا و حكيم است. ﴾ ﴿ إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ ﴾ ﴿11 : 8 انـفـال ﴾ ﴿ و (يادآوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش بود از سوى خدا، شما را فرا گرفت; و آبى از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند; و پليدى شيطان را از شما بر طرف سازد; و دلهايتان را محكم، و گامها را با آن استوار دارد. ﴾ ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنان ﴾ ﴿ 12: 8 انـفـال ﴾ ﴿و(به ياد آر) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: «من با شما هستم; كسانى را كه ايمان آورده اند، تقويت كنيد. بزودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم; ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرودآريد; و همه انگشتانشان را قطع كنيد!» ﴾ ﴿ ذالِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ﴾ ﴿ 13: 8 انـفـال ﴾ ﴿ اين بخاطر آن است كه آنها با خدا و پيامبرش دشمنى ورزيدند; و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، (كيفر شديدى مى بيند; و) خداوند سخت كيفر است. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ( 1600): ــ ازعَــبـدُالـلـه بن مَـسـعُــود (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: موقـفی رااز مُـقـداد بن اسـود[رضی الـلهُ عـنهُ]دیدم که اگر دراین موقف بااو مـیبودم درنزدم هیچ چـیزی دردُنـیا با آن برابری کرده نـمـیتوانست، درحالیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) برمُشـرکین نفرین مـیکردند، نزد شان آمده و گــُفـت : ماهـیچگاه مثل قـوم مـوسـی برای شـما نخواهیم گــُفـت که:( تـو وخُــدای تـو رفـته وجــهـاد نـمائـید)، بلکه درراست وچپ ودرپیش روی وپُشت سرشــما خواهیم جنگـید، درین وقت دیدم که چـهـرۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)شـگـُفـته شـده وخـوشحـال شـدنـد.( رواءالبُخاری 3952 ) ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ قالُوا يا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ ﴿ 24 : 5 مــائـده ﴾ ﴿ (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى! تا آنها در آن جا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد; تو وپروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم.» ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ با ب[3]:ـــ عـدد کـسـانـیکـه درجـَنگ بَــدراشـتـراک نـمـوده بـودنــد (1601 ): ــ ازبَـراء (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: اصحـاب مُـحَــمَــد (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گــُفـتـند: عـدد کـسـانـیکـه درجـَنگ بَــدراشـتـراک نـمـوده بـودنــد ، به عدد کسانی بود که با طـالوت از نـهرعبور نموده بودند،یعنی: بین سـه صـدو سی الی سـه صـدونـودنـفر، وبَـراء (رضی الـلهُ عـنهُ) گــُفـت:سـوگـند به خُـداونـد که چنین نـیست، با طـالوت بجز ازیک نفر مؤمن کس دیگری ازنهر عبورنکرده بود. . ( رواءالبُخاری ـــ 3957 ) با ب[4]:ـــ کـُـشـتـه شُــدن ابــو جــهـل ( 1602 ): ــ ازانــس (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿.کسی هـست که بـبـیند به سـر ابـو جـهل چه آمـده است.﴾؟ابن مـسعود (رضی الـلهُ عـنهُُ) رفته ودید که پـسران عَـفـراء اورا از پای درآورده اند،برایش گـُفت: ابـوجهل توئی؟ ابـوجهل ریشـش را گرفته و گــُفـت : آیا بیش ازین است که یک شخصی را کـُشته ئید؟.( رواءالبُخاری ـــ 3962 ) ( 1603 ): ــ ازابـو طـلـحــه (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:درروزجنگ بدر پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) امر نموده وبیست وچهارنفراز بزرگان قـُریش را درگودالی از گـودالهای بـَدر که مُتعفن بودانداختند، واُسلوب پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)آن بود که چون برمَـردُمی غالب می شدند،ســه روز درمیدان چنگ باقی می ماندند. چون روز سـوم شد، امر کردندکه شُـتـُر شان آماده گردد، بعدازان با صحابه بطرفی به راه افتادند، مافکر کردیم که شاید جـهت انجام کاری به آن طرف میروند، ولی رفته تا آنکه به کـِنار همان گودالی که اشراف قـُریش را دران انداخته بودند ایستادند، هرکدام ازانهارا به نامش ونام پدرش صدازده و میگــُفـتـند: ﴿.ای فلان بن فلان ، ای فلان بن فلان ! آیا بهتر نبود که از خُــداورسـولـش پـیروی میکردی؟ آنچه را که خـُداونـد برای ما وعده داده بودبرای ما رسید، وآیا آنچه را که برای شما وعده کرده بود هم برای شما رسید،.﴾؟ راوی مـیـگـویـد:عُــمَــر رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت :سُخن زدن با اجساد بی روح چه فـائیده دارد؟ پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)؟ فـرمُـودند: ﴿. قـَسـَـم بـه ذاتـیـکـه جـان مُـحَمَـد دردسـت اواسـت، چـیزی را که مـیـگـویـم شُما ازآنها بهتر نه می شنوید ﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 3976 ) با ب[5]:ـــ اشـتـراک نـمــودن مَــلائـکـه درجَــنگ بَــدر ( 1604 ): ــ ازرِفـاعــه بن رافــع زُرَ قـی رضی الـلهُ عـنهُ که خودش درجنگ بَــدر اشتراک نموده بود روایت است که گفت:جـِبـرئیل [علـیه السلام] نزدپـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمده وگــُفـت :شمایان اهـل بَــدررادربین خود چگونه می بینید؟ فـرمُـودند: ﴿.از بـهـترین مُسُـلمانان ﴾. جـِبـرئیل [علـیه السلام] گــُفـت : کســانیکه از مـلائـکه درجنگ بـَدر اشـتـراک نموده اند[ دربین مـلائـکه]نیز همین گونه است. ( رواءالبُخاری ـــ 3992 ) ( 1605 ): ــ ازابن عــبـاس (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )روزجنگ بَــدر فـرمُـودند: ﴿.اینک جـِبـرئیل افـسار اسـپش را که سـلاح باردارد، بدست گـرفته است.﴾.( رواءالبُخاری ـــ 3995 ) با ب[ 6]: ( 1606): ــ اززُبَــیر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: درروز جنگ بَــدر، عُـبـیده بن سـعـید بن العـاص رادیدم آنچنان مُسلح است که بجُز دو چـشـمـش چیزدیگری از جـسمش دیده نـمیشود، وکـُنـیت او( ابوذاتِ الـکـَرش ) بود، او گــُفـت : ابوذاتِ الـکـَرش[ که شنیده ئید] من هـستم، به او حـمله کرده ونـیزه ام را به چـشـمـش فروبردم، واو مـُرد، پایم را بربالایش گـُذاشته وبه قـوت نیزه ام را از چـشـمـش بیرون آوردم، دیدم که دو گـو شۀ نیزه ام کـج شده است. پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )ازوی خواستند تا آن نـیزه را به ایشان بدهد، واو آن نیزه را به ایشان داد، وچون پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )وفات نمودند ، دوباره آن را پس گرفت، بعدازان ابـو بـکر رضی الـلهُ عـنهُ آن را ازوی طلبیده واوآن نیزه را به[ ابـو بـکر رضی الـلهُ عـنهُ] داد ، وچون ابـو بـکر رضی الـلهُ عـنهُ وفات نمود، عُـمـر رضی الـلهُ عـنهُ آن نیزه را ازوی طلبید واوآنرابه وی داد،وچون عُـمـر رضی الـلهُ عـنهُُ آن را پس گرفت،وباز عُثـمان رضی الـلهُ عـنهُ آن را ازوی طلبیده وبه وی داد، وچون عُثـمان وفات نمود، آن نیزه دردست اولاد علی رضی الـلهُ عـنهـمُ باقی ماند، عَـبدُالـلـه بن زُبَـیر[ رضی الـلهُ عـنهُ][ درهنگام خلافت خود] آن را طلبیده وتا وقتیکه کـُشته شد، درنزد او باقی ماند. ( رواءالبُخاری3998) ( 1607): ــ ازرُبَــیع دُخـترمُـعَـوَز (رضی الـلهُ عـنها) روایت است که گفت:صبح روز عروسی ام پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)نزدم آمدند، وبرروی فراش من مانندیکه تودرمجلسم نشسته ئی نـشـسـتند، کـنیزهای دایره زده واو صاف پدرانم را که روز بَــدرکـُشته شده بودندیاد میکردند، یکی از آنها گــُفـت: ودر مابین پـیغُـمبـری است که وقایع فردارا مـیداند، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿ چـنـین مَــگـو! بلکه به هـمان چـیزهـای دیگـریـکـه میگــُفـتی ادامـه بـده﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4001) ( 1608 ): ــ ازابـوطـلـحــه (رضی الـلهُ عـنهُ) که با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)درجنگ بَــدراشتراک نموده بود، روایت است که گـُفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )فـرمُـودند: ﴿.مـلائـکـه درخـانـۀ که سـگ وتـصویر بـاشـد داخـل نـمیگـردند﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4002 ) ( 1609 ): ــ ازعَـبـدُالـلـه بن عُــمَـر (رضی الـلهُ عـنهـُمـا) روایت است که گفت: خُـنـَیس بن حُـذافـَۀ سَـهـمی رضی الـلهُ عـنهُ که از صحابۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بوده، ودرجنگ بَــدر اشتراک نموده بود، درمَــدیـنـَه وفات نمود،هـمـسرش حـَـفـَصَـه که دُخـتر عُــمَــررضی الـله عـنه بودازوی بیوه مـاند. عُــمَـر رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد:نزد عُـثمان رضی الـلهُ عـنهُ رفـته وبوی گـُـفـتـم : اگر خواسته باشی دُخترم حـَـفـَصَـه را بـتو به نکاح مـیدهـم، گـُفـت :درموضوع فکر مـیکـنم، بعداز چند شبی که انتظار کشیدم آمـده وگـُفـت: ترجیح دادم که دراین وقتها ازدواج نه نمایم، عُــمَـر رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: نزد ابوبکر رضی الـلهُ عـنهُ رفته و گـُـفـتـم : اگر خواسته باشی دُخترم حـَـفـَصَـه را بـتو به نکاح مـیدهـم، او سکوت کرده ودر جوابم چـیزی نـگـفت ، وبراو نسبت به عُثمان رضی الـلهُ عـنهُ بیشتر قهـرم آمد. چـند شبی گـذشت که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )اورا از من خـواستگاری نموده واورابرای شان به نکاح دادم، ابوبکر رضی الـلهُ عـنهُ مرادیده و گـُفـت شاید هنگامیکه حـَـفـَصَـه رضی الـلهُ عـنهـارا بمن پـیشنهاد کرده ومن برایت چیزی نه گـُـفـتـم ازمن آزرده شده بودی؟ گـُـفـتـم :بـلی، گـُفـت :مانع جواب دادنم برای تو این بود که ازتمایل پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )نسبت به حـَـفـَصَـه رضی الـلهُ عـنهـاخبرداشتم، ازین جهت نه خواستم که راز پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)را افشا سازم، واگر ایشان نـمیخواستند، من اورا قبول میکردم. ( رواءالبُخاری ـــ 4005 ) (1610 ): ــ ازابـو مَـسـعـود بـدری (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿ اگر کسی دو آیـت آخر سورۀ (بقره) رادرشب تلاوت نمایدبرایش کافی است﴾.( رواءالبُخاری 4008) .{ آمَنَ الرَّسُولُ .... تا آخر( 286ــــ 285: 2)} (1611 ): ــ ازمِــقـداد بن عَـمـروکـِنـدی (رضی الـلهُ عـنهُ) که هم پـیمـان بنی زهـره بوده وازاهـل بـَدر است، روایت است که گفت:از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) پرسیدم :اگر کافری درحالت جنگ مرا به شـمـشیرزده ویکی ازدستهایم را قطع نمود، بعدازاننزدم گریخته وبدرختی پناه برد،اگر بعداز مسلط شدن بروی بگویدکه به خــُدا ایمان آورده ام، آیاروااست که بعدازین گـفته اش اورا به قتل برسانم؟ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) فـرمُـودند: ﴿.اورا به قـتل مَـرسان ﴾. گـُـفـتـم:یـارسـول الـلـه! اودستم راقطع کرده، واین کـلِـمَـه را بعداز قطع کردن دستم گـُفـته است، : پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )فـرمُـودند: ﴿ اورا به قـتل مَـرسان، اگر اورا به قتل برسانی او به مانند تو است پیش ازآنکه اورا بـقـتل برسانی، وتـو بـمانند او هستی پیش ازآنکه او آن کـلـِمَـه را گــُفــته باشد﴾ (رواءالبُخاری ـــ 4019) ( 1612 ): ــ ازجُـبَــیر بن مُـطـعِـم (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که : پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درمورد اسـیران بَـدر فـرمُـودند:﴿اگر مُـطـعِـم بن عَـدی زنده میبود ودربارۀ این خـبیثـها در نزدم شـفاعت میکرد، شـفاعت اورا قبول کرده وآنهارا آزاد می ساخـتم.﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 4024 ) با ب[7]:ــ قـصـۀ بنـی الـنضیر وخیانـت شـان به پـیغـُـمبـرخُـدا(صلی اللهُ علیهِ وَآلـهِ وَسَلـَم) ( 1613 ): ــ ازابن عُــمَـر(رضی الـلهُ عـنهـُمـا) روایت است که گفت:قـبـیلـۀ(بنی النضـیر)و(بنی قـُرَیظَه)[ با مُسُلمانان] به جنگ برخاسـتند،[ پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) ] بنی النضـیر رااز منطقه خارج، وبر بنی قـُرَیظَه مـنت نهاده وآنهارا بحال خود شان واگـذاشتند، تا اینکه بنی قـُرَیظَه هم به جنگ پرداختند، وهمان بود که مَـردان شان را کـُشته، وزنهاواطفال واموال شان رابین مُسُلمانان تقـسیم نمودند، مگربعضی شان که نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) آمده وآنهاراامان دادند، وآنهامُسُلمان شدند، وبقیۀ یهود مَــدیــنـَه را که عبارت از : بنی قـَینـُقـاع که از وابسته گان عـبدُالـلـه بن سلام بودند، ویهـود بنی حـارثـه ودیگر یهودان را از مَــدیــنـَه خارج ساختند.( رواءالبُخاری ـــ 4028 ) (1614 ): ــ وازابن عُــمَـر (رضی الـلهُ عـنهُـمـا) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) نـخـلـِستانهای بنی النضـیر را آتش زده وقطع نمودند، واین همان نـخـلـِستانهای منطقۀ( بُـوَیرَه)بود، ودرهمین مورد این قـول خــُداونــد مُـتـَعـال نازل گردید: {﴿ آنچه را که ازدرختان قطع کرده ویا به حال خود ثابت نگـهداشتید، به اِذن خـُداونـد مُـتـَعـال بود.﴾}. ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَة أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ﴾ ﴿ 5: 59 حَـشـر ﴾ ﴿ هر درخت نخل با ارزشى را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به اذن خدا بود; و براى اين بود كه فاسقان را رسوا كند. ﴾ ( رواءالبُخاری4031) ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ (1615 ): ــازعــائـیـشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گفت:هـمـسران پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) عُـثـمان رضی الـلهُ عـنهُ رانزدابو بکر رضی الـلهُ عـنهُ فرستاده وهـشـتـُم حصۀ میراث خودراازاموال( فـَیء) مطالبه نمودند، ومن ایشان را ازین طلب ممانعت کرده وگـُـفـتـم:ازخـُـدا بترسید، مگر خـبر ندارید که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿ مـا[پـیغُـمبـران] میراث برده نـمی شویم، آنچـه را که ازخودبـجـای میگـُذاریم صـدقـه است، آل مُـحَـمَـد(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) فقط ازین مال خورده مـیتوانند ﴾.، چون ازین چیز به آنها خبردادم، هـمسران پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ازمطالبۀخویش خودداری نمودند. ( رواءالبُخاری ـــ 4034 ) با ب[ 8]:ـــ قـَـتـل کـَـعـب بـن اشـــرف ( 1616 ): ــ ازجـابر بن عَـبدُالـلـه (رضی الـلهُ عـنهُما) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿.کـیـست کـه مـوضـوع کـَـعـب بـن اشـــرف رابـعُـهده بگیرد، زیرا اوخـُـدا ورسـولش رااذیت نموده است ﴾ ؟. مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه رضی الـلهُ عـنهُ برخـاسته و گـُفـت : یـارسـول الـلـه! آیا مـیخـواهـید که اورا بـقـتل برسانم؟ فـرمُـودند: ﴿ بـلـی ﴾. گـُفـت :پس برایم اجازه بدهید که حـیلۀ بکاربرده وچیزی بگویم فـرمُـودند: ﴿ بـگـُو﴾ .همان بود که مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه رضی الـلهُ عـنهُ نزد کـَـعـب بـن اشـــرف رفته و گـُفـت :این شخص[ یعنی: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )ازما صدقه طلب نموده، ومارا بـمشکلات مواجه ساخته است، آمده ام تاازتو قرض بگیرم، کـَـعـب گـُفـت :علاوه برآن از وی خسته وملول خواهید شد، مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه رضی الـلهُ عـنهُ گـُفـت :حالاازوی مـتابعت نموده ئیم، نمـیخواهیم بـهمین زودی اورا ترک نمائیم، بلکه چیزی انتظار میکشیم تا بـبینـیم که کارش به کجا میکشد؟ وچیزیکه مـیخواهـیم آنـست که یک یادو (وَسَـق)خُـرمابرای ماقرض بدهی، گـُفـت :خوب است ولی بایدبرایم گـروی بدهید، گـُفـت : چه گروی میخواهی؟ گـُفـت : زنهای خودرانزدم گرو بگذارید، گـُفـت : درحالیکه تو زیبا ترین جوانان عرب هـستی، چگونه مـیتوانـیم زنهای خودرانزدت گرو بگذاریم؟، گـُفـت :پس بچه های خودرا نزدم گرو بگذارید، گـُفـت : اگر بچه های خودرانزدت گرو بگذاریم، فردا کسی به آنها طعنه داده و مـیـگـویـد:تو بودی که درمقابل یک یادو (وَسَـق)خُـرما به گروداده شده بودی؟ واین برای ما ننگ وعار است، ولی اگر موافقت داشته باشی اسلحه های خودرا برایت به گـرومیدهیم، وبااو وعده گـذاشت که رفته واسلحه هارا بیاورد. شب همرای ابـو نـائـلـه رضی الـلهُ عـنهُ که برادر رضاعی کـَـعـب بـن اشـــرف بود آمد، کـَـعـب آنهارابداخل قـلعه اش خواسته ونزد شان آمـد، زنش برایش گـُفـت :دراین وقت شب کـجا میروی؟ گـُفـت :نزد مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه وبرادرم ابـو نـائـلـه میروم ، زنش گـُفـت : من صـدائی را میشنوم که گویاازان خون میچکـد، گـُفـت :کسی نیست برادرم مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه وبرادر رضاعی ام ابـو نـائـلـه است،آدم باشخصیت اگر به شب ازوی خواسته شود که به دم تیغ بیاید، باید قبول کند. راوی مـیـگـویـد:[ دراین فـرصــت] مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه رضی الـلهُ عـنهُ دو ویا سـه نفری را که باخود آورده بود وعبارت از:ابو عَـبـس ابن جَـبروحارث بن اوس، وعـباد بن بـِشربودند، داخل[قـلـعـه] نموده وبه آنهاگـُفـت :من از مویش تعریف کرده وآن را می بویم، وچون دیدید که سرش را محکم گرفتم، به او حمله کرده وکارش را یک سـره کنید. کـَـعـب بالباسـهای فاخر درحالیکه بوی عـطر ازوی به هـوا پراگنده میگردید،از قـصرش پایان شده ونزد شان آمد، مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه رضی الـلهُ عـنهُ گـُفـت:تاحالاچنین بوی خوشی راندیده بودم، کـَـعـب گـُفـت: زنم کامل ترین وخوشبوی ترین زنان عـرب است، مُـحَـمَـد بن مَسـلـَمَـه رضی الـلهُ عـنهُ برایش گـُفـت: اجازه می دهی سرت راببویم؟ گـُفـت:بلی، همان بود که خودش بوئیده ورُفقایش هم بوئیدند، باز برایش گـُفـت:آیـا اجازه می دهی که یک بار دیگر سرت راببویم؟ گـُفـت:بلی، چون سـرش رامحکم گرفت، به رفقایش گـُفـت: فرصت تان است، وآنـها اورا کـُشـتـند، بعدازان نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمده وبه ایشـان خبردادند. ( رواءالبُخاری ـــ 4037
با ب[9]:ـــ کـُشته شدن ابورافع عـبدُالـلـه بن ابی الحُقـَیق، وبعضی میگویند:سلام بن ابی الحُقـَیق ( 1617 ): ــ ازبـَراء (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) کسانی را ازانصار بـسوی ابــورافـع یـهـودی فرستاده و( عـبدُالـلـه بن عَـتیک ) رضی الـلهُ عـنهُ رابرآنها امـیر مُـقرر نمودند، ابــورافـع پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رااذیت نموده ومـَردُم را برعلیه ایشـان تحریک وکهمک مینـمود. وی درقـلـعۀ درسرزمین حـجـاز، بود وباش میکرد،[ گروهی که به این کار ماموریت یافته بودند] هنگام غروب آفتاب به نزدیک قـلـعه اش رسیدند، مَـردُم مواشی خودرا از چـراگاه ها می آوردند، عـبدُالـلـه به همراهان خود گـُفـت: شُـما همینجا بنـشینـید ومن رفته وبادربان به لطف وملایمت سخن میزنم، شاید مرا اجازه دهد که داخل قـلعه گردم. وهـمان بود که آمده ونزدیک دروازه رسید،جامه اش را به سرش پیچیده وطوری وانمود کرد که گویا میخواهد قضای حاجت نماید، مردمان داخل گردیده ودربازه بان صدازده وبه او گـُفـت:ای بندۀ خـُـدا! اگرمیخواهی داخل شوی زودتر داخل شو که دروازه را مـیخواهم بـبندم. عـبدُالـلـه رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد:من داخل گردیده ودر جائی کمین نمودم، چون همۀ مَـردُم داخل شدنددروازه بان دروازه را بسته نموده وکلید هارا برمیخی آویزان نمود، من کلید هارا برداشته ودروازه را باز کردم. ابــورافـع بامردُمان شب نشینی داشت، واطاقش در در غُـرفۀ بلندی بود، هنگامیکه هم نشیـنانش رفتـند، بطرف اطاقش بالا شدم، وهردروازۀ را که بازمیکردم چون داخل می شدم، آن را ازداخل می بستم، زیرا باخود میگـُفتم: اگر مَـردُم ازآمدنم خبر شوند تا وقـتیکه اورا بکشم بـمن رسیده نه توانند. آمدم تا درنزدش رسیدم،دیدم درخانۀ تاریکی بین اهل خانواده اش خواب است، چون اورا مُشخص کرده نـمـیتوانستم صدازده وگـُـفـتـم :یـاابـارافـع! گـُفـت: کـیست؟ بطرف صدادویده وضربۀ شـمـشـیرم رافرود آوردم، چون سراسیمه بودم ضربه ام کارگر نه افتاد، واو فریاد کشیده ومن از خانه بیرون شدم، ودرجای نه بسیار دوری منتظر ماندم. دوباره به خانه داخل شدم[ وطوری وانمود میکردم که گویا به کهمکـش آمده ام] ازوی پُرسیدم: یـاابـارافـع! چه آوازی بود؟ گـُفـت:وای بر مادرت!پیشتر از تو شخصی در داخل خانه به شـمـشـیر بـمن حمله نمود،درین وقت با شـمـشـیربروی حمله نموده واورا از پای درآوردم، وچون به این حمله کارش یک سره نه شد، دوباره سـر شـمـشـیررا به شکـمش گـذاشته وآنچنان فرو بردم که از پُشتـش بیرون شد، ودرین وقت مُـتیقـن شدم که اورا کـُشـته ام. ازآنجا برگـشته ودروازه هارا یکی بعد دیگری می گشودم، تا به زینـۀ رسیدم،پایم را گـذاشته ودیدم که برروی زمین رسیده ام، درین وقت متوجه شدم که درشب روشن ماهـتابی گیر آمده وساق پایم شکسته است، پایم را با مَـندیلی بستم، بعدازان رفته ونزدیک دروازه نشسته وباخود گـُفـتم:تامُـتیقن نه شوم که اورا کـُشته ام بیرون نه خواهم شد، هنگامیکه خـروس بانگ برآورد، نـاعـی بربالای دیوار بالاشده و گـُفـت: خـبر مرگ ابـورافـع تاجر حجاز را به اطلاع شُما میرسانم، درین وقت نزد رُفقایم رفته و گـُفـتـم: بشتابید، خـُـداونـد ابـورافـع را به هـلاکت رسانید. نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمده وماجری را برای شان قصه نمودم، فـرمُـودند: ﴿ پـایـت را دراز کـُن.﴾. پایم رادراز کرده وآن را مـسح نمودند، بالفـور آنـچنان خوب شد که گـویا اصلا تکلیفی نداشته ام. ( رواءالبُخاری ـــ 4039 ) با ب[10]:ـــ غـَـزوۀ اُحُــد 828 ( 1618): ــ ازجـابر بن عـبدُالـلـه (رضی الـلهُ عـنهُما) روایت است که گفت:شخصی درروزجنگ ا ُحُــد به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گـُفـت:برایم بگـُوئید که اگر من کـُشته شوم درکجاخواهم بود؟ فـرمُـودند: ﴿ دربـهــشـت ﴾:آن شخص خُـرماهای راکه دردست داشت انداخته وبه جنگ پرداخت وبه جنگ ادامه داده تاکـُشته شد. .( رواءالبُخاری4046) با ب[11]:ـــ این قـول خُــداونـد مُـتعـال کـه میفـرمـایـد: { ﴿آن زمـانی را بیاد آور کته دو گروه از شُـما قـصدداشتند که از جـهاد دست بکشند، وخُــداونــد نگـهبان آنها است ....﴾ } ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ إِذْ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلاَ وَاللّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾﴿ 122: 3 آل عِـمـران ﴾ ﴿ (و نيز به يادآور) زماني را كه دو طايفه از شما تصميم گرفتند سستي نشان دهند (و از وسط راه باز گردند) و خداوند پشتيبان آنها بود (و به آنها كمك كرد كه از اين فكر باز گردند) و افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ( 1619): ــ ازسـعـدابن ابی وقـاص (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: درروزجنگ ا ُحُــد دو نفررادیدم که بالباسهای سفید همراه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بودند، وآنچنان ازایشان دفاع میکنند که درعُـمر خودندیده بودم که کسی به این طریق مـقاتله وجنگ نماید.( رواءالبُخاری ـــ 4054) ( 1620 ): ــ وازسـعـدابن ابی وقـاص (رضی الـله عـنه) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درروزجنگ ا ُحُــد جَـعـبۀ تیر خودرا برایم کشوده و فـرمُـودند: ﴿ تـیر بـینـداز! پـدرومادرم فـدای تـو.﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 4055 ) با ب[12]:ـــ این قـول خُــداونـد مُـتعـال کـه میفـرمـایـد: { ﴿. خـواه تـوبـۀ شان را قبول نموده وخـواه آنهارا عـذاب نـماید، برای تـو دراین کار هیچ ارتباطی نیست.﴾ } ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ﴾﴿ 128: 3 آل عـِمـران ﴾ ﴿هيچ گونه اختياري (درباره عفو كافران، يا مؤ منان فراري از جنگ،) براي تو نيست مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯
( 1621): ــ از انـس (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درروزجنگ ا ُحُــد زخـمی گردیده و فـرمُـودند:﴿ مُـردُمی که پـیغُـمبـرخودرامجروح نمایند چـگونه رسـتگار خواهند شد.﴾؟. واین قـول خُــداونـد مُـتعـال نازل گردیدکـه: {﴿ برای تـو دراین امر، هیچ اختـیاری نـیسـت ﴾}. ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾﴾﴿ 128: 3 آل عـِمـران ﴾ ﴿هيچ گونه اختياري (درباره عفو كافران، يا مؤ منان فراري از جنگ،) براي تو نيست مگر اينكه (خـُدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند. ﴾ .( رواءالبُخاری ـــ 4069 ) ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ( 1622): ــ ابن عُـمَــر(رضی الـلهُ عـنهُما) مـیگـویـد:ازپـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) شنیده ام که هنگام بالاکردن سرشان از رُکـوع وبعداز:( سَمِـعَ اللهُ لـِمـَنٌ حَـمِدَه ) میگــُفـتـند: ﴿.خـُـدایـا! فلان و فلان و فلان رالـعـنت کـُن ﴾. خـُداونـد مُـتـَعـال این آیـۀ مُبارکه رانازل نمود: { ﴿ برای تو دراین امر هیچ اختیاری نـیست ... زیرا ایشان ظالم اند﴾ }
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ﴾﴾﴿ 128: 3 آل عـِمـران ﴾ ﴿هيچ گونه اختياري (درباره عفو كافران، يا مؤ منان فراري از جنگ،) براي تو نيست مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، يا مجازات كند؛ زيرا آنها ستمگرند. ﴾ .( رواءالبُخاری ـــ 4069 ) ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ با ب[13]:ـــ به شهـادت رسیدن حَمزه بن عَــبدُالمُـطــلب رضی الـلهُ عَـــنهُ (1623 ): ــ روایت است که عُـبَـیدُالـلـه بن عَـدی بن خِـیار(رضی الـلهُ عـنهُ)به وحشی گفت:آیا میشود که کیفیت کشته شدن حَـمـزه را برای ما قصه نمائی؟ گـُفـت: بلی، حَـمـزه درجنگ بــَدر طُـعَـیمه بن خیاررا بـقتل رسانیده بود، بادارم جُـبَـیربن مُطـعِـم برایم گـُفـت:اگر حَـمـزه را به انتقام قـتل کـاکـایم بقـتل برسانی آزاد هـستی. وحشی مـیـگـویـد: چون مَـردُم بطرف منطـقـۀ( عَـیـنـَین) رفـتند[ عَـیـنـَین: کوهی است درنزدیک ا ُحُــد، بین کوه عَـیـنـَین،و بین کوه ا ُحُــد، وادی قـراردارد] من هم با مَـردُمان بغرض جنگ کرن بیرون شدم، وهنگامیکه درمقابل یکدیگر صـف آرائی نمودنـد،(سِـباع ) از صـف برامده و گـُفـت : کسی هست که بامن دست وپنجه نرم کند، حَـمـزه بن عَـبدالمُـطلب درمقابلـش قرارگرفته و گـُفـت: یـا سـِباع! یا ابن ا ُم ا َنـمار! وای کسیکه فـرج مادرت بریده است! توهم آمده وبا خُــدا ورسـولش دُشمنی ومقابله میـنـمائی؟ وحشی مـیـگـویـد:بعدازاین سُخن، حَـمـزه بروی حمله نموده واورابـقـتل رسانید. وحشی مـیـگـویـد:ومن برای حَـمـزه کـمین گرفته بودم، وهنگامیکه به نزدیکـم رسید به او حمله کرده وحـربه ام را چنان درزیرنافـش فرو بردم که ازبین رانهایش خارج گردید، وهمان بود که کـُشته شد.وچون مَـردُم باز گـشتند من هم با آنها باز گشتم، وتا زمانیکه اسلام مُنتشر گشت درمَــکـَه باقی ماندم، بعدازان بطرف طـائف رفتم، وهنگامیکه وفـدی را نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فرستادند، وکسی بمن گـُفـته بود که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به قـاصد وپـیام رسان ضرری نـمیـرسانـند، من با همان وفـد نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) رفتم ، چون چـشم شان بمن افـتاد فـرمُـودند: ﴿وحــشـی تـو هـستی ﴾؟. گـُفـتـم: بـلی، پرسیدند: ﴿ حَــمـزه راتـو کـُشتـی ﴾ گـُفـتـم: آنـچـه که تـقدیر بود شد، وخبرش هم به شُـمـا رسـید فـرمُـودند: ﴿.آیـا مـیتوانی روی خـودرا از مـن پـنهان نــمائی.﴾؟ وحشی مـیـگـویـد: ازانجا خارج گردیده وهنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) وفات نمودند ومُسَـیلـِمـَه کـذاب ظهور نمود، باخود گـُـفـتـم : به جنگ مُسَـیلـِمـَه میروم، شاید بتوانم اورا کـُشته وجـبیرۀ قـتل حَـمـزه رابنمایم، وهمان بود که با کسانیکه بـجنگ او مـیرفتند همراه گردیدم،وقصۀ او هرچه بود گـذشت، درین وقت شخصی رادیدم که به مانند شُـتـُر خـاکـستری رنگـی باموهای پریشان دررخـنۀ دیواری ایستاده است، به او حمله نموده وحـَربه ام را آنچنان دربین سـینه هایش فرو بردم که از پُشت سرش خارج گردید، دراین وقت شخصی ازانصار آمده وشـمـشیرخودرا به فرق او فرود آورد.( رواءالبُخاری ـــ 4072) با ب[14]:ـــ مـجـروح شدن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )درجـنگ اُحُــد ( 1624 ): ــ ازابـُوهَُــرَیــرَه (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿خُــداونــد برمَـردُمی سخت غـضب میکـند که باپـیغُـمبـر او چنـین کردنـد، ـــ واشاره کردنـد بـسوی دندان خودـــ وخُــداونــد برشخصی سخت غـضب میکـند ،که پـیغُـمبـرخُــدا اورا درجـهـاد به قـتل برسـانـد ﴾ .( رواءالبُخاری ـــ 4073 ) با ب[15]:ـــ کسانیکه دعـوت خُــدا ورسـولـش را پــذیـرُفــتـنـد ( 1625 ): ــ ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گفت: هنگـامیکه پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )مجروح گردیده ومُشرکین برگـشـتند، ازین تر سـیدند که مـبادامُشرکین دوباره برگردند، ازین جـهت فـرمُـودند: ﴿.کـیست کـه آنهـارا تعقـیب نمـاید﴾؟.وهـفـتاد نـفـر، ازان جـمله ابـوبـکر وزُبَـیر رضی الـلهُ عـنهُمـا رابه تـعـقیب آنها فرسـتادنـد. ( رواءالبُخاری ـــ 4077 ) با ب[16]:ـــ غــَزوۀ خـَـنــدَ ق کــه هــمــان غَــزوۀ احـــزاب اســـت ( 1626): ــ ازجــابـِـر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: هنگامیکه مشغول حُـفرخَــندق بودیم، صـخـرۀ بسیار سختی پـیداشد،مَـردُم نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )رفـته وگـُفـتـنـد: صـخـرۀ بسیار شـدیدی درخَـندق پـیداشده است فـرمُـودند: ﴿ اینـک خـودم پـایـان مـیشوم ﴾. ودرحالیکه سنگی را به شـکم خود بسته بودند، وسـه روز شده بود که چیزی را نه چـشیده بودیم پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )کـُلـَنگ راگرفته وبه صخره زدنـد،صـخره به ریگ روانی مُبدل گردید.( رواءالبُخاری4101) ( 1627): ــ ازسُــلـَیمـان بن صُـرَد (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درروز غــزوۀ احــزاب فـرمُـودند: ﴿ مـا بـا آنـهـا جـنگ مـیکـُنـیم وآنـهـا بـا مـا جـنگ نه مـیکـُنند.﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4109 ) ( 1628 ): ــ ازابــُو هُــرَیــرَه (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) چـنـین مـیگـُفـتـنـد: ﴿.بـجُـز خُــدای یـگـانه خُــدای دیگری نـیست، لـشکر یـانش راعـزت داده، بـنده اش را نـصرت عـطا فـرمـوده، وتـنهـا خـودش بر احــزاب غـلـبـه نمـوده اسـت، وبـعد از خُــدا هـیچ چـیز دیگری نـیست.﴾ .( رواءالبُخاری ـــ 4114 ) با ب[17]:ـــ بازگـشـتن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) از غـَـزوۀ احـــزاب ورفـتـن بـسـوی بنـی قـُـرَ یـظـه ( 1629 ): ــ ازابُـو سَــعـید خُــدری (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: اهـل قـُـرَ یـظـه به حُـکم سَـعـد بن مـعـاذ رضی الـلهُ عـنهُ موافقه نمودند، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )اوراطلبیده واو در حالیکه بربالای حِـمـاری سواربود، چون به مَـسجـِدنزدیک شد، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) فـرمُـودند: ﴿.بـه احـتـرام سـردار خـود بـر خـیزیـد﴾.وبرای سَـعـد بن مـعـاذ رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـتـند: ﴿ ایـنـهـا به حُـکم تو مـوافـقـت کرده اند.﴾. گـُفـت:مـردان شان راکـُشته واولاد شان را به اسـارت بگیرید، [پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)] فـرمُـودند: ﴿ مـوافـق حُـکم خُــدا قـضـاوت نـمـودی.﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 4121 )
با ب[18]:ـــ غَـــزوۀذاتِ الــرُ قــاع (1630 ): ــ ازجــابـر بن عَــبـدُالـلـه (رضی الـلهُ عـنهُـمـا) روایت است که: پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) به اصحاب شان درغــزوۀ هــفـتـم که غــزوۀ(ذاتِ الــرُ قــاع باشد) نماز خوف را اداء نمودند. ( رواءالبُخاری4125) ( 1631): ــ ازابـُو مـوسـی (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:دریکی ازغــزواتـیکه با پـیغُـمبـر خُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)اشتراک نموده بودیم، مایان[ ازقـبیلۀ اشعـریـیـن] شـش نفر بوده ویک شُـتـُر داشتیم، شُـتـُررا به نوبت سوار می شدیم، پاهای ما آبله شد، پاهای خودم آبله شده وناخُنـهایم افتاد،وبه پاهای خود خـرقه پاره هاراپیچ می دادیم، واز همین سـبب، این غـزوه را به نام غــزوۀ ذاتِ الــرُقــاع نامیدند. .( رواءالبُخاری ـــ 4128) ( 1632 ): ــ سَـهـل بن ابـی حَـثـمَـه (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درغــزوۀ ذاتِ الــرُقــاع اشتراک نموده بود، مـیـگـویـد: نماز خوف را به این گونه اداء نمودند که: یک قسمت از مردُم با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) صف بسته وقسمت دیگر مقابل دُشمن ایستادند، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)باکسانیکه با ایشان بودند یک رکـعـت نـُمازرا ادانمودند، وبعدازان خود پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) بجای خود همان طور ایستادند، کسانیکه با آنها[یک رکـعـت نـُمازخوانده بودند] بـقـیۀ نُـمـازرا باخود کامل کردند، بعدازان رفته ومقابل دُشمن قرارگرفتند، گروه دیگرآمده و[ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )]یک رکـعت باقی مانده رابا آنهااداء نمودند، سپـس همان طور نشـسـته انتظار کشیدند تا آنها رکـعت دیگررا بخوانند، بعدازان باهم سلام دادند. ( رواءالبُخاری ـــ 4129 ) ( 1633 ):ــ جــابـر بن عَــبـدُالـلـه (رضی الـله عـنه) مـیـگـویـد:با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بطرف نـَجـد به جـهاد رفـتیم، هنگام باز گشتن دردشتی که درختهای خاردار زیادی داشت هوا بسیار گرم شد، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فرود آمدند، مردُم متفرق گردیده وهرکس زیر سایۀ درختی نشست، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) زیر سایۀ درختی نشسته وشمـشـیر خودرا به آن آویزان نمودند. جــابـر (رضی الـلهُ عـنهُ) مـیـگـویـد: یک کمی خواب شدیم که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) مارا صدازدند، نزد شان رفتیم، دیدیم که شخص بادیه نشینی پهلوی شان نشسته است، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )گـُفـتـند : ﴿.این شـخص درحـالیکه من خواب بودم شـمـشـیرم را گرفت، چون بـیدارشـدم دیـدم که باشـمـشـیربرهـنه بـالای سـرم ایـسـتاده است، برایم گــُفـت:درمقابل من از تـو کی دفـاع خواهـد کـرد؟ گــُفـتـم:خُــدا، وایـنک پـهلویم نشسته است ﴾. و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)اورا مجـازات نـکردند..( رواءالبُخاری ـــ 4135 ) با ب[19]:ـــ غَــزوۀ بنی المُـصطَــَـلِـق ازقـوم خَــزاعَــه که همان غَــزوۀ مُـرَیـسـِیـع باشد ( 1634): ــ ازابُـو سَـعـید خُـدری (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:با پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) به غَــزوۀ بنی المُـصطَــَـلِـق رفته وعـِدۀ ازعـربهارابه اسارت گرفتیم، به زنهاتمایل نمودیم، وازبی زنی سـخت به تکلیف بودیم، وخواستیم که عـزل نمائیم، باخودگـُـفـتــیم :درحالیکه پـیغُـمبـرخُـدا (صلی الله علیه وآلـه وسلم)وجوددارند، چگونه عزل نموده وازایشان سـوال نه کـُنیم،ازایشان دراین مورد سوال نمودیم، فـرمُـودند: ﴿.بـرشُـمـا چـیزی نـیست، هر نـفس کـشی که خـِلقـتـش تاروز قـیامت مـقدرباشد، به دُنـیا خواهد آمـد.﴾.( رواءالبُخاری 4138 ) با ب[20]:ـــ غَــزوۀ ا َ نـمـار ( 1635): ــ ازجــابـر بن عَــبـدُالـلـه (رضی الـله عـنهما) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رادیدم که درغَــزوۀ ا َ نـمـارنـُمـاز نـفل رابربالای راحـِلۀخود بطرف مـشرق مـیخواندند. ( رواءالبُخاری ـــ 4140) با ب[21]:ـــ غَــزوۀ حُــدَیــبـِِــیَــــــه و این قـول خُــداونـد مُـتعـال کـه میفـرمـایـد: { ﴿.بـتحـقـیق که خُــداونـد ازمـؤمـنـین هـنگامـیکه درزیـر درخـت با تـو بَـیـعت نمودند راضی شده است ....﴾. }
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً﴾ ﴿ 18: 48 فـتـح﴾ ﴿خـُداوند از مؤمنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند ـ خشنود شد; خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست; از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى را پاداش آنها قرار داد; ﴾
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯
( 1636 ): ــ ازبَـراء (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:شُـما فتح مَــکـَه را فتح مـیدانـید، وگرچه فتح مَــکـَه فتح بود، ولی ما فتح رابـیـعـةالرضـوان مـیدانیم که درروز حُـدَ یـبیـَه واقع گردید، بـهمراه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) چـهـارده صـد نـفر بودیم، و حُـدیَـبیه عبارت از چـاهی است، ما آب آن چـاه راکشـیده وقـطرۀ باقی نـگذاشتیم، این خبر به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رسـید، آمـده وبر کـِنار آن چـاه نـشـستـند، ظرف آبی را خـواسته ووضوء نمودند، بعدازان مَضـمَـضَه نموده ودُعـا کردند، آن آب را دران چاه ریخـتند، یک کمی وقت چـاه را گذاشته وبعدازان آب آن چاه ما وشُـتـُران مارا سیراب نمود. ( رواءالبُخاری ـــ 4150 ) (1637 ): ــ ازجـــابـِر (رضی الـلهُ عـنهُ ) روایت است که گفت: روز حُـدَیـبـیـَه پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گــُفـتـند: ﴿ شُـمـا بـهـترین مَـردُمـان روی زمین هـسـتید.﴾. وما یک هـزارو چـهـار صد نفر بودیم،واگر [ بینائی ام راازدست نداده] وچـشم می داشتم، همین امروز جای آن درخت را به شُما نشان می دادم.( رواءالبُخاری4154) (1638): ــ ازسُـوَیـد بن نـُعـمـان (رضی الـلهُ عـنهُ) که از اهل شـجـره مـیباشـد، روایت است که گفت: برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)وصحابۀ شان مقداری گـندُم کـوبیده آوردند،ایشان آنهاراهمین طور خُـشک جـویدند. ( رواءالبُخاری ـــ 4175 ) ( 1639): ــ روایت است که عُــمَــر بن خـِطـاب (رضی الـلهُ عـنهُ) شبی باپـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بـجائی میرفـت،از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) چـیزی پُـرسـید، ولی ایـشـان جواب اورا نـگـُفـتـند، باز دو باره پُرسان نمود، بازهم جواب اورا نـگـُفـتـند، عُــمَــر بن خـِطـاب (رضی الـلهُ عـنهُ) باخود گـُفـت:ای عُـمر مادرت درمـرگـت گـِریه کـُند، سـه باراز پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) به الحاح چیزی پُرسـیدی وجواب تـُـرا نـگـُفـتـند. عُــمَــر رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد:ازترس آنکه مـبادادربارۀ من قـرآنی نازل گردد، شُـتـُرم را تیزرانده وازدیگر مُسُلمانان جلو افتادم، دیری نـگـُذشت که شنـیدم کسی مراصدامی زند، باخود گـُفـتـم: شاید درمورد من قـرآنی نازل شده باشد، نزد پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمـده وسـلام دادم، فـرمُـودند: ﴿.امـشب برمن سـورۀ نازل گـردید کـه درنزد من از تمام آنچه که خـورشـید برآن طـلوع کرده است بهتر است،واین آیت را قـرائت نمودند:{ ﴿.بـه تـحـقیـق کـه فـتح آشـکاری را نصـیـبت گـردانـیدیـم﴾}﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4177) ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ *بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ* إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ﴾ ﴿ 1: 48 فـتـح ﴾ ﴿*بنام خداوند بخشنده مهربان* ما براى تو پيروزى آشكارى [= فتح مكه] را فراهم ساختيم، ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ( 1640 ): ــ ازمَــسـوَربن مَــخــرَ مَــه (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درسال حُـدیَـبیه باچندین هزار ازصحابۀ خود بیرون شدند، هنگامیکه به ذوالحُـلـَیفـَه رسیدند، قـلاده را به گردن هَـدی انداخته وآن را نشانه دار نمودند، واز همان جا برای ادای عُـمره احـرام بـستـند، وجاسوسی را از مَـردُم خُـزاعـَه[ جهت اطلاع آوردن از قـُریـش] فرســتادند، و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )به راه افـتاده وهنگامیکه به ( غَـدیرا َ شـطـَاط ) رسـیدند جاسوسی را که فرســتاده بودند آمـده و گـُفـت:قـُریـش مَـردُم را برای جنگ کردن با شُمـا جمع آوری کرده اند، وازان جمله مَـردُم حَــبَـشَه را،ازین رو بطور قطع با شُما جنگ کرده ومانع رفتن شُما به خـانۀ کـَعـبـَه خواهند شد. پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به مَـردُم گــُفـتـند: ﴿.چـه نـظردارید؟ آیا مـیخـواهـید که بطرف اهـل وعـیال این مَـردُمـیکه مـیخـواهـند مانع رفتن ما بـسوی خـانـۀ کـَعـبـَه گردند حـرکت نمائیم، تا اگر به مـقابله با ما برخاسـتند، خُــداونـد یک قسمتی از مُشرکین راازبین خـواهـد بُـرد، واگر باما مـقابله نـکردند، آنهـارا درهمان حالت جنگ شان باقی میگذاریم ﴾. ابـوبـکـر رضی الـلهُ عـنهُ گـُفـت: یـارسـول الـلـه! شُـمـا به قـصد خـانۀ کـَعـبـَه بیرون شده، وارادۀ کـُشتن وجنگ کردن باکسی راندارید، به همین هـدف به سـفر خودادامه دهید،اگر کسی مانع رفتن ما گردید،بااو جنگ خواهـیم نمود، فـرمُـودند: ﴿ بـنام خُــدا به پـیش بـروید﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4179 ـــ 4178 ) ( 1641): ــ ازنــافـع (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:مُـردُم مـیـگـویـند:که ابن عُـمـَر پیش از پـدرش عُـمـَر رضی الـلهُ عـنهُمـا مُسُلمان شده است، واین چیز واقعیت ندارد،بلکه واقعیت آن است که درروز صُـلح حُــدَیـبـیَـه عُـمـَر رضی الـلهُ عنـهُ پسرش عَـبدُالـلـه رضی الـلهُ عـنهـُمارافرستاد تا اسپی را که ازوی درنزد شخصی از انصار بود بیاورد[عَـبـدُالـلـه رضی الـلهُ عـنهُ درمسیر راه خود] پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رادید که درزیر همان درخت معروف نشسته وبا مَـردُم بـیـعت مـیکـُنندو عُـمـَر رضی الـلهُ عنـهُ ازین کار اطلاعی ندارد، عَـبـدُالـلـه هم بـیـعت کرد وبعدازان رفـته واسپ را برای عُـمـَر رضی الـلهُ عنـهُ آورد. وعُـمـَر رضی الـلهُ عنـهُ درین وقت لـباس جنگ را پوشیده وخودرا آمادۀ جنگ میکرد، عَـبـدُالـلـه رضی الـلهُ عـنهُ برایش گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درزیر همان درخت بامردُم بـیـعت مـیکـُنند. نــافـع (رضی الـلهُ عـنهُ) مـیـگـویـد: وهمان بود که او هم با پسرش رفته وبا پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بـیـعت نمود،واین همان چیزی است که مَـردُم مـیـگـویـند:ابن عُـمـَر پیش از پـدرش مُسُلمان شده است،( رواءالبُخاری4186) (1642 ): ــ ازعَـبـدُالـلـه بن ابی أوفـَی (رضی الـلهُ عـنهُما) روایت است که گفت: هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) عُـمره نمودند باایشان بودیم، چون طـواف نمودند، باایشان طـواف کردیم، وچون نـُمـازخواندند باایشان نـُمـازخواندیم، ولی وقتیکه بین صفا ومَـروه سـَعی نمودند، مااز ایشان حفاظت مـیکردیم تا مبادا اهل مَــکـَه به ایشان ضرر برسانند. ( رواءالبُخاری ـــ 4188 ) با ب[22]:ـــ غَــزوۀ ذات قـَـرَ د ( 1643 ): ــ ازسَـلـَمَـه بن ا َکـوَع (رضی الـلهُ عـنهُُُ) روایت است که گفت:پیش از آذان اول بیرون شدم وشُـتـُران پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )درمنطقۀ( ذی قـَرَد) مـیچریدند، غلام عـبدُالـرحـمن بن عـوف آمده و گـُفـت: شُـتـُران پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رابردند،....[ وتمام حدیث قبلا ذکرگردید، ودر آخراین روایت آمده است که]: بعدازان برگـشـته و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) مرا پُشت سر خود بر بالای نـاقـۀ شان سوار کرده، ورفتیم تا به مَـدیـنـَه داخل گردیدیم .( رواءالبُخاری 4194 وحدیث نمبر3041دیده شود ) با ب[23]:ـــ غَــزوۀ خَــیـــبَـــر ( 1644): ــازسَـلـَمَـه بن ا َکـوَع (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بطرف خَـیـبـر بیرون شده ودرشب سفر میکردیم کسی به عـامـر رضی الـلهُ عـنهُ) گفت: یـا عـامـر! ازهمان چیزهـایت برای ما نـمـیشـنوانی؟و عـامـرشخص شاعر وخوانندۀ بود، از شُـتـُـرش پایان شده وبرای مَـردُم این اشـعـاررا مـیخـوانـد: { خَــدایـا! اگـر تـو نـبـودی مـا هـدایت نـمـیشدیم *** نـه صدقه مـیدادیـم ونـه نُـمـاز مـیخـوانـدیـم بـرمـا بـیـا مُـرز،وتُـرا تـا زنـده بـاشـیم به عـظمـت یـاد مـیکـنیم*** ودروقـت مـلاقـات بـا دُشـمن مـارا ثـابـت قـدم نـگـهـدار*** وبـر مـا آرامـش بـبـخـش *** ووقـتی مـارا بـه کـار بـد بخـواهـند اِبـا مـِورزیـم *** وبـه آواز بـلـند مـارا صـداکـرده وبـکـُمـک مـیخـواسـتـند. } پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿.این قـافـله سالار کـیست﴾ ؟ گـُفـتـند:عـامـربن ا َکـوَع است فـرمُـودند: ﴿ خُــداونــد براو رحـمـت کـُنـد.﴾. کسی گـُفـت: یـا نـبی الـلـه! جـنت برایش واجب شد، ولی چـرا مُـهلت ندادید تا ازوی اسـتفاده می بردیم؟ به خَــیـبررسیده واهل خَــیـبررامحاصره نمودیم، تا اینکه به گرسنگی سختی دُچارشدیم، بعدازان خـُداونـد مُـتـَعـال فتح را نصیب ما ساخت. شام روزیـکه خَــیـبرفتح شد، آتـش زیادی بر افروخـتند، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) پُـرسـیدنـد: ﴿ این آتـشـهـا برای چـیست؟ وبرای چـه این قـدرآتـش افـروخـته ئـید﴾؟. گـُفـتـند:گـُوشت پُـخته مـیکنیم، پُرسـیدنـد: ﴿ گـوشت چه حـیوانی را ﴾؟ گـُفـتـند گـُوشت خـر هـای اهـلی را فـرمُـودند: ﴿.گـُوشـتهـارا بیرون ریـخـته ودیگـهـارا بشکـنـید﴾ کسی گـُفـت: یـارسـول الـلـه!اگر گوشتهارابیرون ریخته ودیگهارا بشوئیم چه می شود؟ فـرمُـودند: ﴿ هــمـانـطور کـُنـید ﴾. هنگامیکه مـَردُم صف آرائی نمودند، شـمـشـیر عـامـِر کوتاه بود،رفت که به پای یهودی بزند شـمـشـیر دور خورده ونوک آن به زانوی خودش اصابت نموده ومـُرد، سَـلـَمَـه (رضی الـلهُ عـنهُ) مـیـگـویـد: هنگام باز گشت مـرا پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) دیده ودست مـَرا گرفته و گـُفـتـنـد: ﴿ تـُرا چـه شُـده است ﴾. گـُـفـتـم : پـدر ومـادرم فـدای شُــمـا! مـَردُم مـیـگـویـنـد: که عــامـر اعمالش را حبطه کرده است، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿.هـر کس چـنین گـُفته دروغ گـُفـته است، بلکـه بـرای او دو مـُزد است ـــ ودو انگـُشت خودرا باهم جمع نمـوده و [گـُفـتـند] ـــ : عـامـر هـم مُشـقت دیده وهم جـهـاد کرده است، ودرروی زمین بِسیـار کـم عـربی است که مثل او باشد ﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 4196 ) ( 1645): ــ ازانــس (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) شب هنگام به خَـیـبـر داخل گردیده جنگـجویان آنـها را کـُشته واهـل واولاد شان را به اسارت گرفـتـند. ( رواءالبُخاری ـــ 4197وحدیث نمبر371دیده شود ) ( 1646 ): ــ از ابـو مـوسی اشـعَـری (رضی الـلهُ عـنهُ)روایت است که گفت:هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به جنگ خَـیـبـر می رفــتـند ، مَـردُم به دشـتی رسیده وبه صـدای بلند گـُفـتـند:( الـلـهُ اکـبَـرُ ،الـلـهُ اکـبَـرُ،لااِلـه َ اِلاالـلـهُ) پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )فـرمُـودند: ﴿ آهـسـته تر بگـُوئـید ،شُـما نه با شخص کـَری سُخـن مـیگـُوئـیدو نه با شخص غـائـبی، بـلکه کسی را که مـیخوانـید شـنـوا بوده ونزدیک شُـما است ﴾. ابـو مـوسی (رضی الـلهُ عـنهُ) مـیـگـویـد: من به عـقب دابـۀ: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )و ( لا حـَولَ ولا قـُوةَ اِلا بـاِالـلـهِ) مـیگـُـفـتـم ، این را شـنیده و فـرمُـودند: ﴿ یـا عـبدُالـلـه بن قـَیس ﴾.! گـُـفـتـم : لـبـیک یـارسـول الـلـه! فـرمُـودند: ﴿.آیـا تـُرا بـه کـَلـِمـَۀ کـه گَـَنجی از گـَنجـهای جـنـت است راهـنـمـائی بکـُنـم ﴾؟ گـُـفـتـم : یـارسـول الـلـه! پـدر ومـادرم فـدای شُــمـا! راهـنـمـائی کـُنــید، فـرمُـودند: ﴿.[ آن کـَلـِمـَه این است]: ﴿ لا حـَولَ ولا قـُوةَ اِلا بـاِالـلـهِ ﴾. ( رواءالبُخاری 4205 ) (1647 ): ــ ازسَـهـل بن سَـعد(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:دریکی از غـزوات، پـیغُـمبـر خُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )با مُشرکین به جنگ پرداختند، بعداز جنگ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بطرف عـسکر خود ومُشرکین بطرف عـسکر خودرفـتند. درمیان صحـابۀ پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )شخصی بود که به دُشمن فرصت نداده وبـمُجرد روبرو شدن بااو،شـمـشـیرش رادرآورده وکارش را می ساخت، کسی به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) گـُفـت: امروز هیچ کدام از ما به اندازۀفـلانی ثـواب نه بُـردیم ،: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )فـرمُـودند: ﴿ آن شـخص از اهـل دوزخ است ﴾. کسی گـُفـت:من این شخص را تعـقیب خواهم کرد. راوی مـیـگـویـد: این شخص به تعـقیب آن مـَرد رزم جـو افتاد، هرجا که میرفت با وی همراه بود، اگر می ایستاد با او می ایستاد واگر میرفت بااو میرفت . راوی مـیـگـویـد: آنـشخص رزم جـوزخم کـلانی برداشته وتـصمیم به خـود کـُشی گرفت وهمان بود که دسـتۀ شـمـشـیرش را به زمین گـُذاشته وسـرش را بین دو سـینه اش قـرارداد، خودش را برروی شـمـشـیرفشارداده وخودرا کـُشت، شخصیکه او را تعـقیب میکرد، نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمده و گـُفـت: شـهـادت می دهـم که شُــمـا پـیغُـمبـرخُـدا هسـتید، فـرمُـودند: ﴿ چـه خـبر است ﴾. گـُفـت: چون شُـمـا درمورد آنـشخص فرمودید که اهل دوزخ است،این سُخن به مـَردُم گـِران تمام شد، برای شان گـُـفـتـم : من خـبر این شخص را به شُما خواهم آورد، وبه تعقیبـش بیرون شدم، بعداز مـُدت کوتاهی زخم بزرگی برداشت وبـه قـصد خـودکـُشی برآمـد،دسـتۀ شـمـشـیرش را به زمین گـُذاشته ونوکش را بین دو سـینه اش قـرارداد، بعدازان خود را برآن فشارداده وبه حـیات خود خـاتمه داد. پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بعداز شـنیدن این سُخن فـرمُـودند: ﴿شـخصی از نگاه مَـردُم عـمل اهـل جـَنـت راانجام داده ودر حـالیکه او از اهـل دوزخ است، وشـخص دیـگری درچشم مَـردُم عـمل اهـل دوزخ راانجام مـیدهـد، حـالانـکه اوازاهـل جـَنـت است،.﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4207 ) ( 1648 ): ــ ودر روایت دیگری مـیگـُویـدکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿یـا فـلان بـرخـاسـته واعـلان کـُن کـه بـه جـُز مُؤمـِن کس دیگری به جـَنـت داخل نـخـواهـد شـد، و خـُداونـد مُـتـَعـال این دین را به شـخص فـاجـری تـائـید خـواهـد کـرد﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4203) ( 1649 ): ــ ازسَـلـَمَـه بن ا َکـوَع (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:درغـَزوۀ خَـیـبـر ضَـربـۀ به پـایـم اصابت نمود، نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمـدم، ایشان برآن زخـم سـه بار دمـیدند، تا همین ساعت دیگر ازان پایم احساس شکایتی نـکردم. ( رواءالبُخاری ـــ 4206 ) (1650 ): ــ ازانــس (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: بین خَـیـبَـر ومَـدیـنَـه پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )جهت عروسی با صَـفـِـیـَه ، سـه شب منزل گـزیدند، من مُـسُلمانان رابه عـروسی دعـوت نمودم، ودراین عـروسی نه گـوشتی بود ونه نانی، وچیزی که بود آن بود که بـِلال را امر کردند تا سُـفره هارا هموار نماید، وبرای ما خُـرمـا وقـُروت وروغـن آوردند. مُـسُلمانان بین خود گـُفـتـنـد: صَـفـِـیـَه از اُمـهـات مُؤ منین است، ویا ملک یمین شان خواهد بود؟ گـُفـتـند: اگر اورا حـجـاب کردند، ازاُمـهـات مُؤ منین است، واگر حـجـاب نکردند از ملک یمین شان خواهد بود، وهنگام رفتن اوراپُـشت سـر خودسـوار کرده وحـجـاب نمودند. ( رواءالبُخاری4213) (1651 ): ــ ازعـلی بن ابی طـالِـب (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درروز خَـیـبَـر، از مَـتِـعـۀ زنـها واز خوردن گـوشت خـرهـای اهـلی نـهـی فرمـودنـد.( رواءالبُخاری ـــ 4216) ( 1652 ): ــ ازابن عُــمَــر (رضی الـلهُ عـنهُمـا) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درروز خَـیـبَـربرای سـواره دو سَـهـم وبرای پـیاده یک سَـهـم،مُقـرر فـرمـودند. ( رواءالبُخاری ـــ 4228 ) ( 1653 ): ــ ازابـومـوسـی (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت:هنگامیکه در یَـمـن بودیم، خبر بیرون شدن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )برای ما رسید، من ودو برادردیگرم ابُـو بُـرده و ابـُورُهـم که از من کلان تر بودند به همراه پـینجاوسـه نفر دیگر از قـوم خود بطرف پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) حرکت نمودیم، به کشتی سوار شده واین کـشتی مارابـسوی نـجـاشی به حَـبـشـه بُرد، درآنجا با جَـعـفـر رضی الـلهُ عـنهُ ملاقات نمودیم، وهمانـجا مُنتظر ماندیم تا همه باهم سفر نمودیم، وهنگامی نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رسیدیم که خَـیـبـَر فتح شده بود، ومَـردُم برای ما کسانیکه به کـشتی آمده بودیم، میگـُفـتـندکه ما نسبت به شُما پـیشتر مهاجرت نموده ئـیم. اسـمـاء بنت عُـمَـیس که با ما آمده بود، به دیدن حـَفـَصـه هـمـسر پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )رفت، و حـَفـَصـه رضی الـلهُ عـنهـا از کـسانی بود که با دیگران بـسوی نـجـاشی هجرت نموده بود، ودر حالیکه اسـمـاء نزد حـَفـَصـه رضی الـلهُ عـنهـابود، عُـمَـر رضی الـلهُ عـنهُ داخل شد، ازاسـمـاء پُرسید: این زن کـیست؟ گـُفـت : اسـمـاء دخـترعُـمَـیس است، عُـمَـر رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: همان حـبشی که به کـشتی آمده است، اسـمـاء گـُفـت :بـلی، عُـمَـر رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: مااز شُما پـیشتر هجـرت کرده ئـیم،از این جـهت به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )نسبت به شُما مُستحق تریم، اسـمـاء درقـهر شده و گـُفـت :هرگز چنین نیست، شما با پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بودید، ایشـان گـُرسـنۀ شماراطعام داده وجاهـل شمارا وعظ ونصیحت میکردند، ولی ما در سرزمین دور افتادۀ خاص برای خُـدا ورسولش بـسر برده ومورد ترس واهـانت قرارمیگرفـتیم، و به خـُداونـد قـَـسَـم تا آنچه را که گـُـفـتـی به پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) نگـویم نه طعامی خورده ونه آشامیدنی خواهم نوشید، واین چیزهارا بدون کم وزیاد به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)خواهم گـُفـت. چون پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمدند، اسـمـاء رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: یـارسـول الـلـه!عُـمَـرچنین وچنان مـیـگـویـد، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿ تـو درجـوابش چـه گـُفـتی.﴾ ؟ گــُفـت: من هم برایش چنین وچنان گـُـفـتـم ، فـرمُـودند: ﴿ اواز شُـمـا بـه من مُستحق ترنـیست، برای او وهـمراهانش[ ثواب وفضیلت] یک هـجرت است، وبرای شُمـا مَـردُمیکه به کـشتی آمـده ئـید[ ثواب وفضیلت] دو هـجرت است ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4231 ــ 4230 ) (1654 ): ــ وازابـومـوسـی (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿ من آواز مَـردُم اشـعـری را هـنگـامـیکه درخـانه های خود بوده وقـُرآن مـیخـوانـند، از قـُرآن خـوانـدن شان می شـناسم، واز همین سـبب است که درشب خانه هـای شـان را، ازصدای قـُرآن خـوانـدن شان مُشخص کرده مـیتوانـم، ولو آنکه درروز خانه هـای شـان رانـدیده باشم، وازان جمله( حـکـیم ) است که اگر بـبیند مَـردُم به جـنگ مـیروندبه آنهـا مـیـگـویـد: هـمراهـانـم می خواهـند کـه تـا آمـدن شـان انتـظار بکـشیـد ﴾.( رواءالبُخاری4232) ( 1655): ــ و ازابـومـوسـی (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: بعداز فـتح خَـیـبـَرنزد پـیغُـمبـر خُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )رفـتیم، سـَهـم مارا هم دادند، وبغیر از مابرای هیچکس دیگری که به فـتح خَـیـبـَرحاضر نه شده بودند سـهـمی نـدادنـد. ( رواءالبُخاری ـــ 4233 ) با ب[24]:ـــ عُــمــرۀ قــضــائـی ( 1656 ): ــ ازابن عَــبـاس (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درحـالیکه احـرام داشـتند بامَـیـمـُونـه رضی الـلهُ عـنهـاازدواج نمودنـد،ولی هنگام عـروسی ازاحرام برآمده بودند،و مَــیـمـُونـه رضی الـلهُ عـنهـادرمـنطـقـۀ (سَـرِف ) وفـات نمودنـد. ( رواءالبُخاری ـــ 4258 ) با ب[25]:ـــ غَــزو ۀ مـُــؤ تــه درسـر زمـین شــام ( 1657 ): ــ ازعَــبــدُالـلـه بن عُــمَــر (رضی الـلهُ عـنهـُمـا) روایت است که گفت: پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درغَـزوۀ مُـو تـه زَیـد بن حـارثـه را امــیر تعین نموده وفـرمُـودند: ﴿ اگـر زَیـد کـُشته شد، جَـعـفـر،و اگـرجَـعـفـر کـُشته شد،عـبـدُالـلـه بن رَوَاحـَه[ امـیر شُما باشد] ﴾. ابن عُــمَــر (رضی الـلهُ عـنهـُمـا مـیـگـویـد:درآن غَـزوه من هم با ایشان بودم، جَـعـفر بن ابو طالب را جُستجونموده واورا دربین کـُشـته گان دیدیم، ودر جَـسدش نَـودو چـند زخم شـمـشـیر ونـیزه بود. ( رواءالبُخاری ـــ 4261 ) با ب[26]:ـــ فـرســتـادن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) اسـامـه بن زَیــد را بـسـوی حُــرَ قــات ( 1658 ): ــ ازاســامـَه بن زَیــد(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مارا بطرف( حُـرقـَه ) فرستادند، هنگام صبح برآنها حمله نموده وآنهارا شکـست دادیم، من وشخص دیگری از انصار، یکی ازافـراد دُشمن راتـعقـیب نمودیـم، وهنگامیکه اورا مغلوب ساختیم گــُفـت:(لا اِلـهَ اِلاالـلـهُ)، انصاری از وی دست برداشته ومن به نـیزه زده واوراکـُشـتم. هنگامیکه به مَـدیـنـَه آمـدیم، خـبر به پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم) رســید، فـرمُـودند:: ﴿ یـا اسـامـه! آیـا بعدازاینکه آنـشخص (لا اِلـهَ اِلاالـلـهُ )گــُفـت ، اورا کــُشـتی ﴾؟.گــُفـتـم :اوبرای نـجـاتـش این چِـیزرا گــُفـت، ایـشـان باز فـرمُـودند:﴿ یـااسـامـه!آیـا بعدازاینکه آنـشخص (لا اِلـهَ اِلاالـلـهُ )گــُفـت،اوراکــُشـتی﴾؟واین سُخن راآنـقـدر تکـرارکردند که آرزونمودم که ایـکـاش پیش ازامـروز مُسُلمان نه می شدم. ( رواءالبُخاری ـــ 4269 ) ( 1659 ): ــ ازسَـلـَمَـه بن ا َکـوَع (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درهـفـت غَـزوه اشـتراک نمودم، ودرگـُروهـائیکه می فرستادند در نـُـه گـُروه سـهم گرفتم، امـیرماگاهی ابـوبکرصدیق رضی الـله عـنه وگاهی اسـامـه رضی الـلهُ عـنهُ میبود.( رواءالبُخاری ـــ )4270 با ب[27]:ـــ غــَــزوۀ فـتح [مَــکـَـه] درمـاه رمَـضـان ( 1660 ): ــ ازابن عَــبـاس(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بـعد ازایـنکه هــشت سال ونـیم از هـجـرت شـان به مَــد یـنـَه گـُذشت، درمـاه رمـضـان با ده هــزار نـفـر از مُسُلمـانـان بـسوی مَــکـَه عـزیـمت نمودند، خود شان روزه داشته ودیگران هـم روزه مـی گـرفـتند تا اینکه به منطقـۀ( کـَدیـد) رسیدند، و( کـَدیـد) آبی است مابین عُـسـفـان وقـُـدَیـد، دراینجاروزه را خورده ودیگـران هم خوردنـد. .( رواءالبُخاری ـــ 4276 ) ( 1661 ): ــ وازابن عَــبـاس(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )درمـاه رمـضـان بطرف( حُـنـَین) رفـتنـد، مَـردُمـان بعضی روزه داشـته وبعضی روزه رامی خوردند ،وچون برراحـِلـۀ خودسوارشدند قـَدح شـیری رابه کـف دست خود گـُذاشته وبطرف مَـردُم نگاه کردند، دراین وقت روزه خـواران به روزه داران گــُفـتـند:اینک شُـمـاهـم روزۀ خودرابخورید.( رواءالبُخاری ـــ 4277)
با ب[28]:ـــ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درروز فـتح مَــکـَه بَـیـرق را درکـجـا نـصب کـرده بـودنـد؟ ( 1662 ): ــ ازعُــروَه بن زُبَــیر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:درسال فتح مَــکـَه، هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) حرکت نموده وخـبربرای قـُریش رسید، ابـو سُـفیان بن حَـرب وحکیم بن حـِزام، وبُـدَیل بن وَرقـَاء بیرون شده اخبـار پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) راجُستجـو می کردند، آنها آمده تا به منطقۀ(مَـرَالظَهران) رسیدند،دراینجا آتشهای را دیدند مانند آتشهای روز عَـرفـه، ابـو سُـفیان گــُفـت:آیا مانند آتشهای روز عَـرفـه نیست؟ بُـلـَیل بن وَر قـَاء گــُفـت: شاید آتشهای [قـبیلۀ] (بنی عَـمـرُو) است، ابـو سُـفیان گــُفـت: افراد آن قـبیله کمتر ازاین هـستند، عـدۀ از نگهبانان پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آنهارا دستگیر نموده ونزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آوردند، ابـو سُـفیان دراینجا مُسُلمان شد.هنگام حرکت کردن، پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند که: ﴿ ابـو سُـفـیـان را درتنگی گـردنـۀ کوه نگـهدار تـامُـسُـلمـانـان را مـشاهـده نـمـاید ﴾. عــبـاس رضی الـلهُ عـنهُ اورا هـمانجا نگـهـداشت. قـبایل با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) از پیش روی ابـو سُـفیان فوج فوج فوج مـیگـذشـتند، هنگام مـرور یکی ازان گروه ها، ابـو سُـفیان به عــبـاس رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: این کدام قبیله است؟ گــُفـت: قـبیلۀ ( غـفـار) است، گــُفـت: مرا با غـفـار کاری نیست. بعدازان قـبیلۀ جُـهـَیـنـَه گـذشت، [ابـو سُـفیان]همان سوال خودرا تکرار نمود،سـپس قـبیلۀ سَـعـد بن حُـزَیم آمد[بازابـو سُـفیان]همان سوالش را تکرار نمود، بعدازان قـبیلۀسُـلـَیم رسید، واو همان سوال خودرا تکرار نمود، تاآنکه گروهی آمد که مثل آن را ندیده بود، پُـرسید: اینها کـیانـند؟ گــُفـت:اینها مـَردُم انـصـار انـد وبیرق شان بدست سـعـد بن عُـبـاده رضی الـلهُ عـنهُ بود، سـعـد بن عُـبـاده برای ابـو سُـفیان گــُفـت:امروز روز خون ریزی ومـعـرکـۀ فیصله کـُن است،امروز روزی است که کـَعـبـَه مُـباح میگردد، ابـو سُـفیان به عــبـاس رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: ای کاش روزذ ُمــارمی بود[ یعنی: ای کاش روزی مـیبود که میتوانستم از قوم خود دفاع نمایم، ویا:روزی است که باید ازمن دفاع نمائی]. بعدازان گـُروه دیگری آمده که خوردترین گـُروه ها بود، و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )با صحابۀ خود دربین آن گـُروه بودند، بیرق این گـُروه بدست زُبـیر بن عـَوام رضی الـلهُ عـنهُ بود، وچون پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رسیدند ابـو سُـفیان به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گــُفـت: مگـر خبر نداری که سـعـد بن عُـبـاده چه گــُفـته است ؟ گــُفـتـند: ﴿ چـه گـُفـتـه است ﴾؟. گــُفـت:چـنین وچـنان گــُفـته است، فـرمُـودند:﴿ سـعـد دروغ گـُفـته است ، مروز روزی است که خـُـداونـد کـَعـبَـه را مُـعـظم ساخته وروزی است که کـَعـبـَه پـوشـانده خـواهـد شـد﴾.و پـیغُـمبـرخُـدا(صلی الله علیه وآلـه وسلم ) امر نمودند که بیرق شان درحُـجُـون نصب گردد. وعـبـاس برای زُبَـیر رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت:یـا ابـا عَـبدُالـلـه! پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به تو امـر کردند که بَـیرق شـان را دراینجـا نصب نمائی. راوی مـیـگـویـد:دراین روز پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به خـالـد بن ولـیـد رضی الـلهُ عـنهُ امر نمودند که از طرف بالائی مَـکـَه ازراه کـَداء داخل گردد، وخود پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ازراه کـُـداء داخل شدند،ازلشکریان خـالـد بن ولـیـدرضی الـلهُ عـنهُ دراین روزدونـفـربه شـهـادت رسید ند، یکی حُـبـَیش بن اشـعَـرودیگری کـُرز بن جـابرفـهـری رضی الـلهُ عـنهُـما.( رواءالبُخاری ـــ 4280 ) ( 1663 ): ــ ازعَــبــدُالـلـه بن مُـغَــفـَل(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:درروز فتح مَـکـَه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رادیدم که بر شُـتـُر شان سوار بوده وسـورۀ فــتح را تلاوت میکردند، واگر ترس این نمی بود که مَـردُم دراطرافم جمع میگردند[ سـورۀ فـتح] را به مثل پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) تلا وت می کردم ( رواءالبُخاری ـــ 4281 ) ( 1664 ): ــ ازعَــبــدُالـلـه بن مَــسـعــود(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:روز فتح مَـکـَه هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به مَـکـَه داخل شدند، دراطراف خــانـه سـه صـدوشـصت بُـت گذاشته شده بود، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) باچوبی که دردست داشتندبه پهلوی آن بُـت ها زده و میگــُفـتـند: ﴿ حـق آمـد وبـاطـل ازبـین رفـت ﴾.﴿ حـق آمـد وبـاطـل دیگـر ظـهور نـکرده وبـاز نـخـواهـد گـشت ﴾ ( رواءالبُخاری ـــ 4287 )
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ﴾﴿ 81 : 17 اسـراء ﴾ ﴿ و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد; زيرا باطل نابود شدنى است.» ﴾ ﴿ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ﴾ ﴿ 49 : 34 سـَبـاء ﴾ ﴿ بگو: «حق آمد; و باطل (كارى از آن ساخته نيست و) نمى تواند آغازگر (چيزى) باشد و نه تجديدكننده (آن).» ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ با ب[29]: ( 1665 ): ــ ازعَــمـرُوبن سَـلـَمـَه(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:[ سکونت وبود وباش ما]برسر آبی بود که رفت وآمد مردم ازانجا صورت می گرفت، از قافله های که از نزد ما میگـذشتـندمی پرسیدیم: مَـردُم را چه شده است؟ این شخص کیست؟ میگــُفـتـند:شخصی است گمان میکند که از طرف خـُـداونـد مبعوث گردیده وخـُـداونـد برای او وحی مـیفرسـتد، ومن همۀ این سُخنان را طوری حفظ میکردم که گویا به سینه ام نقش می بست،ومـَردُم عـرب در مُسُلمان شدن خود منتظر فـتح مَـکـَه بوده و می گــُفـتـند:اورا باقومش وامیگذاریم، اگر برآنهاغالب شد، معلوم است که به راستی او پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) است.وهنگامیکه فـتح مَـکـَه گردید، هر قومی در مُسُلمان شدن ازدیگری سـبقت می جُست،وپدر من درمُسلمان شدن قـوم ما مبادرت جـست، بعداز بازگشتن،پدرم گــُفـت: به خـُداونـد قـَـسَـم است که ازنزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) آمده ام، وبه ما امر نمودند که:فلان نُماز رادرفلان وقت، و فلان نُماز رادرفلان وقت اداء نمائید، وهنگامیکه وقت نُمازداخل شد، یکی ازشمایان آذان داده وهرکدام شما که از قـُرآن بیشتر حفظ دارد، برای شما امامت بدهد، چون جُستجونمودند، کسی را نیافتند که از من بیشتر قـُرآن را بیشتر حفظ داشته با شد،زیرا من از قـوافلی که می گذشت قـُرآن رامی آموختم، وهمان بود که مرا به حیث امام خود انتخاب نمودند، ومندر این وقت شـش ویا هـفت ساله بودم، وپیراهن خط داری داشتم که [ بسبب کوتاهی] هنگام سُجده کردن بالا رفته[ وعورتم معلوم می شد]، زنی از زنهای آن قـریه[ به مَـردُمیکه پشت سرم نمازمی خواندند] گــُفـت: چرا(که ...) امام خودرا نـمی پوشانید؟ آنها رفته وبرایم پیراهنی خریدند،و[درعمر خود] به هیچ چیزی به اندازۀ آن پیراهن خوشحال نه شده بودم. ( رواءالبُخاری ـــ 4302 ) با ب[30]:ـــ این قـول خُــداونـد مُـتعـال کـه میفـرمـایـد: { ﴿ وروز حُـنـَین هـنگـامـیکه بسـیار بودن شَُـما، شَُـما رابه غُــرور واداشت.... وخُــداونــد آمُــرزنـدۀ مـهـربـان است.﴾. } ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَة وَ يَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ﴾ ﴿ 25: 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ خـُداوند شما را در مواضع بسيارى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد); و در روز حنين (نيز يارى نمود); در آن هنگام كه فزونى جمعيّتتان شما را مغرور ساخت،ولى (اين فزونى جمعيّت) مشكلى را از شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد; سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد. ﴾ ﴿ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذالِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ ﴾ ﴿ 26: 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿سپس خداوند «آرامش» خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد; و لشكرهايى فرستاد كه شما آنها را نمى ديديد; و كافران را مجازات كرد; و اين است جزاى كافران! ﴾ ﴿ ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذالِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ ﴿ 27 : 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ سپس خداوند ـ بعد از آن ـ توبه هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند)، مى پذيرد; و خداوند آمرزنده و مهربان است. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ( 1666 ): ــ روایت است که دردست عَــبدُالـلـه بن ابی اُ وفـَی(رضی الـلهُ عـنهُ) اثر ضـربۀ بوده ومـیگـُفـت: این ضـربه درروز حُـنـَـین هنگامـیکه با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بودم، بـمن اصابت نمود. ( رواءالبُخاری ـــ 4314 ) با ب[31]:ـــ غَــزو ۀ او طـاس ( 1667 ): ــ ازابـو مـوسی(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: بعد ازآنکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )ازغـزوۀ حُـنـَین فارغ شدند، ابو عـامـر را به سرکردگی لشکری به او طـاس فرستادند، این لشکربادُ رَیـد بن صـَمـَه روبرو گردیده وبه جنگ پرداختند، درنتیجه دُ رَیـدکـُشته شد، واطرافیانش را خـُداونـد مُـتـَعـال به هزیمت مواجـه ساخت. ابـو مـوسی رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: ومرا پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) با ابـو عـامـر فرستاده بودند، زانوی ابـوعـامـر رضی الـلهُ عـنهُ مجروح گردید، وکسی که اورا مجروح ساخت شخصی ازبنی جَـشـم بود،که تیری حواله اش کرده وبه زانـویش اصابت نمود،نزدش رفته و گــُفـتـم :کـاکـای مُحترم! کی شُمارا مجروح ساخت؟ گــُفـت: قـاتـلم همان کسی است که مرا به تـیر زده است، بطرفـش دویده وبه او نزدیک شدم، چون مرا دید گـریخت، بدنبالش دویده و میگــُفـتـم :آیا شـرم نمیکنی؟ آیا مقاومت کرده نـمـیتوانی؟ همان بود که ایستاده ودرگیر شدیم، بعدازرد وبدل کردن شـمـشـیر، اورا کـُشته ونزد ابو عـامر آمده و گــُفـتـم :آن شخص را خـُداونـد به قـتل رسانـید، گــُفـت:بیا واین تـیر را از پایم بیرون کـُن، تـیر را از پایش کـشیدم،ازجایش آب برآمد، ابو عـامر گــُفـت :برادرزاده ام! سـلامـم را به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رسانده وبگو که برایم طلب آمُرزش نمایند، ومرا عوض خود امیـر لشکر ساخته وچیزی نگذشت که وفات نمود. به مَـدیـنـَه برگشته ونزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به خانۀ شان رفتم، بالای تختی که از ریسمان بافته شده وفرشی برروی آن انداخته شده بود، نشسته بودند،اثر ریسمانها به پُشت وپهلوی شان به خوبی معلوم می شد، سر گـُذشت خود وابـو عـامـر را برای شان گــُفـته وافزودم که از من خواست تا به شُـمـا بگویم که برایش طلب آمُـرزش نمائید،[ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )] آبی را طلبیده ووضوء ساختند، بعدازان دستهای خودرا بالاکرده ودُعـاکردن که : ﴿ خـُـدایـا! برای بـنده ات ابـو عـامـر بـیا مُـرز﴾ ودستهای خودراآنچنان بالاکردند که سـفیدی زیر بـغـل شان رادیدم، ودردُعـای خود گــُفـتـند: ﴿ خـُـدایـا مـَرتَـبـۀ اورا درروز قـیامـت از مَـرتبۀ بسیاری از خـلق خـود بلـند تـر بـگـردان.﴾. گــُفـتـم : برای من هم طلب آمُرزش نمائید، گــُفـتـند: ﴿.خـُـدایـا! گـُنـاهـان عَـبدُالـله بن قـَیس رابرایش بـیامُرز، ودرروز قـیامت منزل خوبی رانـصیـبش بگـردان ﴾. (رواءالبُخاری ـــ 2343 ) با ب[32]:ـــ غَــزو ۀ طـائـف در شـوا ل سـا ل هــشـتــُـم ( 1668 ): ــازاُم سَـلـَـمـَه(رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت:درحـالیکه شخص مُو خَـنثی نزدم بود، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) وارد شدند، وشنیدند که این مُوخَـنث برای عَـبدُالـله بن اُمـیـه مـیـگـویـد: ای عَـبدُالـله!اگر خُــداونــد فردا فـتح طـائـف رانصـیب شُما کرد، دُخـتر غـَـیلان را انتخاب کن، زیرا او ازفرط زیبائی چـهار گانه آمده وهشت گانه میرود[ مقصدش آن بود که آن دُخـتر از چاقی زیاد، بر روی شکمش چـهار پرده افتاده که در هنگام آمدنش آن چـهار پرده نمایان میگردد، وچون بر میگردد، دُنبالۀ آن پرده های چاق از هردو طرف پهلوهایش ظاهر میشود، که مجموعأ هـشت پرده به چشم مـیخورد] پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )[ خطاب به اُم سَـلـَمـَه رضی الـلهُ عـنهـا فـرمُـودند: ﴿ چـنـین اشـخـاصی نـبـایـد نـزد شُـمـا داخـل شـونـد ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 2443 ) ( 1669 ): ــ ازعَــبـدُ الـلـه بن عُــمَـر(رضی الـلهُ عـنهُمـا) روایت است که گـُفـت:چون پـیغُـمبـر خُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) طـائـف را محاصره نموده وبه آنها کاری کرده نه توانستند فـرمُـودند: ﴿ اِنـشـاء الـلهُ برمیگردیم ﴾.، این سُخن برمُسُلمانان گران آمده و گــُفـتـند:فـتح نا کرده چـگونه بر گردیم،[ پـیغُـمبـر خُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )] فـرمُـودند:: ﴿ فـردا صُـبح جَـنگ را شُـروع کـُنیـد ﴾. چون فـردا جَـنگ را شُـروع نمودند، عـِدۀ زخمی شدند، [درین وقت پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )] فـرمُـودند: ﴿. اِنـشـاء الـلهُ فـردا برمیگردیم ﴾.،این بار از شـنیدن این سُخن خوش شان آمده وموافقت نمودند، و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )خـندیدند. ( رواءالبُخاری ـــ 4325 ) ( 1670 ): ــ ازسـعـد وابو بـکـره(رضی الـلهُ عـنهُمـا) روایت است که گـُفـتند:از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )شـنیدیم که فـرمُـودند:﴿ کـسیـکه دانـسته خـودرا بـغـیر پـدر خـود نـسبـت دهـد، بـهـشت بـر وی حـرام است ﴾ . ( رواءالبُخاری ـــ 4326 ) ( 1671 ): ــ ودر روایت دیگری آمده است که گـُفـت: یکی ازانها اولین کسی است که تـیری رادرراه خـُدا پرتاب نموده،ودیگری کسی است که با عـِدۀ به دیوار قـلعـۀ طـائـف بالاشده ونزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمـده است. ودر روایت دیگری آمده است که فـرمُـودند:بیست وسومین شخصی است که از طـائـف به نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمده است . ( رواءالبُخاری ـــ 4327 ) ( 1672 ): ــازابـو مـوسی(رضی الـّلهُ عـَنهُ) روایت است که گـُفـت: هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) با بـلال رضی الـلهُ عـنهُ د ر( جَـعـرانـَه )بین مَـکـَـه و مَــدیـنـَه منزل گزیده بودند، من هم با ایشان بودم،شخص بادیه نشینی نزد شان آمده و گــُفـت:آیا به وعـدۀ که بامن داده ئیدوفا نـمیکنید؟ برایش گــُفـتـند: ﴿ خـاطر جمع بـاش ﴾. گــُفـت: (خـاطر جمع بـاش ) رابرایم بسیارگــُفـتـید، پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) روی خودرا به ابو موسی وبلال کرده ودر حالت غـضب فـرمُـودند: ﴿خـاطر جمعی راکه برایش دادم رد کرد، شُما آن راقبول کـُنید﴾.آن دو نـفر گــُفـتـند:قـبول داریـم. بعدازان قـدح آبی خواسته ودست وروی خودرا درآن شُسته وآبی که دهـان خودرا به آن شُسته بودند، درآن قـدح انداخته و گــُفـتـند: ﴿ ازین قـدح آشامـیده وبه روی وگردن خود بمالید، وخاطر جمع باشید ﴾.قـدح را گرفته وهمچنان کردند،اُم سـَلـَمـَه رضی الـلهُ عـنهـا از پُشت پرده به آن دو نـفر گــُفـت که برای مادر خود هم چیزی نگهدارید، وآنها چیزی از آب آن قـدح رابرای اُم سـَلـَمـَه رضی الـلهُ تعـالی عـنهـانگهداشـتند. ( رواءالبُخاری ـــ 4328 ) ( 1673 ): ــ ازانـس بن مالـِک(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) عـِدۀ از انصار را جمع کرده وفـرمُـودند: ﴿ عـادات ومُصیـبت جـاهـلیـت هنوز از خـاطر قـُریش نرفـته است، ومن خواستم تا خـاطر شان را جـبیره ودل شان را بـدست بـیاورم، مگر شُمـا رضـایت نـمیدهـید که دیگران با مال وثروت دُنیـوی وشـما یان با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به خـانه های تان برگـردیـد ﴾. گــُفـتـند:چرارضایت نـمیدهیم؟ فـرمُـودند: ﴿ اگـر مَـردُم به یـکطرف وانـصار بطرف دیگری بروند مـن بطرف انصار خـواهم رفـت.﴾ ( رواءالبُخاری ـــ 4334 ) با ب[33]:ـــ فـرسـتادن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) خـالـِد بن ولــید را بــسـوی بنـی جَــذِ یـمَــه ( 1674 ): ــ ازعَــبـدُ الـلـه بن عُــمَـر (رضی الـلهُ عـنهُمـا) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) خـالـِد بن ولـید را بسوی بنـی جَــذِ یـمَــه فرستادند اوایشان را دعوت به اسلام نمود، ولی آنها بطور شایستۀ نگـُفـتند که: مُسُلمان شده ئیم ، بلکه درعوض گــُفـتـندکه:ازدینی به دین دیگری داخل گرد یدیم، خـالـد عـِدۀاز آنهارا کـُشته وعـِدۀ را اسیر نمود، وبرای هرکدام مـا اسیری سپرد. روزی خـالـد امر کـرد که هرکس باید اسیرش رابه قتل برساند، من گــُفـتـم : به خـُداونـد قـَـسَـم نه خودم اسیرم راکـُشته ونه هم کسی از همراهانم اسیرش را خواهندکـُشت ، تا اینکه نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمـده واز واقعه به ایشان خبر دادیم پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )د ست های شـان را بلند کرده و فـرمُـودند: ﴿ الـهـی از کـار خـالـِد به تـو بیزاری می جـو یـم ﴾. واین سُخن را دو بار تکرار نمودند( رواءالبُخاری ـــ 4339 ) با ب[34]:ـــ سَـریـَۀ عـبدُالـله بن حُـذافَـۀ سهمی، وعَـلقـَـمَۀ ابن مُجَــزَزمُـد لـِجی که برایش سَـریـَۀ انصاری هم میگویند ( 1675 ): ــازعـلی(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) سَـریـۀ رافرستاده وشخصی را از انصاربرآن سَـریـَه امیر تعین نمودند، وبه افراد سَـریـَه امر کردند که از آن شخص اطاعت نمایند.روزی آن شخص بر افراد سَـریـَه غضب نموده و گــُفـت:آیا مگـر پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به شُما نه گــُفـتـند که از من اطاعت کـُنید،گــُفـتـند:بلی چنین گــُفـتـند، گــُفـت: برایم هـیزُم جمع کـُنید، آنهاهـیزُم جمع کـرده وآوردند ، گــُفـت: هـیزُم هارا آتش زنید، [ قرار امرش هـیزُم هارا] آتش زدند، گــُفـت: خودرادراین آتش بـیندازید، چون قصد داخل شدن به آتش را نمودند یکدیگر را ازاین کار ممانعت نموده و گــُفـتـند: مااز آتش گریخته ودین پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) را پذیرفتیم، وبه همین کـشمکـش بودند که آتش خاموش گردیده وغضب آن شخص هم فرو نشست، چون این خبر به پـیغُـمبـر خُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) رسید فـرمُـودند: ﴿.اگر به آن آتـش داخـل مـی شُدند تـا به روز قـیامت ازآن بـیـرون نه می شُـدند،اطـاعـت از امـیردرکـارهـای مـوافـق شـریـعـت اسـت ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4340 ) با ب[35]:ـــ فـرسـتادن ابـو موسی ومُعـاذ بـسوی یَـمَـن پـیـش از حُــجَــة ُالــوِداع ( 1676 ): ــ ازابـومـوسی(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )هرکدام ازمن ومـعـاذ رضی الـلهُ عـنهُ را به یک منطقۀ از یـمـن فـرســتادند، ویــمـن دارای دو منطـقه بود،[ وهنگام فرســـتادن] برای ما گــُفـتـند: ﴿ بـا مـَردُم آســان گـیری نموده وســـخـت گـِیــری نه کــُنــید، مــَردُم را بــه دیــن خــوشبــین ســـاختـه وبــد بـــین مــَســازیــد.﴾. هرکدام ازین دو نفر به سـر کـار خود رفــتند، وهر کدام وقـتــیکه درقــلـمــرو خود به گـشت وگـُذار رفته وبه قــلـمــرودیگری نزدیک می شد، نزدش آمده وبه او سلام می داد، باری ومـعـاذ رضی الـلهُ عـنهُ ازقــلـمــرو خود به قــلـمــرو ابـومـوسی نزدیک شده وبا قاطر خودنزدش آمد، دید که ابـومـوسی نشسته ومـَردُم به اطرافش جمع شده اند، ودر گوشـۀ دیگری شخصی است که دسـتهـایش را به گـردنـش بــسته اند. مـعـاذ رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت:ای عَــبـدُالـلـه بن قـَـیــس! این شخص چـکـاره است؟ ابـومـوسی رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت:شخصی است که بعد از مُسُلمان شدن دوباره کـافر شده است، گــُفـت:تااو کـُشته نه شود از قاطرم پـیاده نـخـواهم شد، گــُفـت: تـو پـیـاده شو! این شخص برای همین کار اینجا آورده شده است، گــُفـت: تا کـُشته نه شود پـیاده نـخـواهم شد،ابـومـوسی رضی الـلهُ عـنهُ امر کرده واورا کـُشــتند. بعدازان مـعـاذ رضی الـلهُ عـنهُ پـیاده شده و گــُفـت: یـاعـَـبـدُالـلـه قـُرآن را چـگونه مـیخـوانی؟ گــُفـت: شب وروز بطور دایم می خوانم، ولی یــا مـعـاذ!تـو چـگونه مـیخـوانی؟ گــُفـت: اول شـب خـوابیده وبعدازآنـکه جُـزء از شـب گــُذشت برخــاسته وهـرچه که خـُــداونــد نصـیبم کرده بود می خـوانم، واز خواب شدن خود همان اندازه اُمــید ثـواب دارم که از شـب خـیزی خود. ( رواءالبُخاری ـــ 4342 ــ 4341 ) ( 1677 ): ــ ازابـومـوسی اشـعَـری(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مـرا بطرف یــمـن فرســـتادند، ومن دربارۀ بعضی از نـوشیدنـیهائـیکه درآنجا سـاخته میشود از ایشـان پـُرسان نمودم، از من پـُرســـیدنـد: ﴿ آن نـوشــیدنـیـهـا ازچـه چــیز وچـگــونه ســاخــته مــیشود﴾.؟ گــُفـتـم :ازعـــسل وجـو، فـرمُـودند:﴿.هــر چــیـزیــکـه مَـــسـتی بـیـاورد حــرام است.﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 4343 ) . با ب[36]:ـــ فـرسـتادن عَـلی بن ابی طالب وخـالد بن ولید رضی الـلهُ عـنهُـما بـسوی یَـمَـن ( 1678 ): ــ ازبَـراء(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مارا به همـراه خـالد بن ولید رضی الـلهُ عـنهُ به یمن فرســـتادند ولی بعدازان پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )عـلی رضی الـلهُ عـنهُ را به جای او تعین نموده و فـرمُـودند:﴿.بـه هـمـراهـان خـالـِد بـگـُو! کســیکه مـیخـواهـد با تـو دریـمـن بـمـانـد هـمـانـجـا بـمـانـد، و کســیکه نـمـیخـواهـد بـر گـردد﴾. ومن از کسانی بودم که بااو باقی مانده وچـندین او قــیـه غنـیمت بدست آوردم.( رواءالبُخاری ـــ 4349 ) ( 1679 ): ــ ازبُـرَیـده(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) عـلی رضی الـلهُ عـنهُ رانزد خــالـِد رضی الـله عـنه فرســتادند تا خُـمـس را از وی تسلیم شود، ومن از عـلی رضی الـلهُ عـنهُ بَـدم می آمـد، ودیدم که او غُـسل کرده است، برای خــالـِد رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـتـم :آیـا این را می بینی[ که چه کرده است]؟ چون نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمـدیم قـصه را برای شان گــُفـتـم ، فـرمُـودند: ﴿ ای بُـرَیـده!آیـا از عــلی بَـدَت می آیــد ﴾ گــُفـتـم :بــلـی، فـرمُـودند:﴿ نـبـایـد از وی بَـدَت بـیـایـد، زیـرا نـصـیبـش ازخُـمـس بـیشـتر از این می شود ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4350 ) ( 1680 ): ــ ازابـوسـعـید خُـدری(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:عـلی بن ابی طـالـب رضی الـلهُ عـنهُ از یـمـن مقدار طـلائی را که هنوزاز خاکش تصفیه نه شده بود، درداخل پوست آش دادۀ برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )فرسـتاد ، ایشان آن طلا هارا بین چهار نفر تقسیم نمودند: عُـیَـیٌـنـَه بن بَـدٌر، اَقـٌرَع ٌ بن حـَابـِسٌ ،زَیـدُالـخَیٌـل وعَـلٌقـَمـَه رضی الـلهُ عـنهُم . یکی از صحابه ها گــُفـت:به این مال مایان ازاینها مُستــحق تر بودیم ، این سُخن به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) رســیده و فـرمُـودند:﴿ مـگـر به امـانـت داری مـن اطمــینان نداریـد، ومـن امـین آن ذاتی ام که درآســمـان است، صُـبح وشـام خـبر آســمـان بـرایـم مــیرسـد ﴾.شخصیکه دارای چشمان فرورفـته، روی اُسـتـخـوانـی، پـیـشـانی برآمده، ریــش پـرپـشت، سـرتراشیده واِزار بـَرزدۀ بود، برخاسته و گــُفـت: یـارسـول الـلـه!ازخـُـدا بـترس، فـرمُـودند: ﴿.ای وای بر تـو!مـگر من سـزاوارتـرین افـراد روی زمـین بـتــر ســیدن ازخـُــدا نــیـســتم ﴾؟ آن شخص برخـاسته ورفت ، خــالـد بن ولــید رضی الـلهُ عـنهُ گـُفـت: یـارسـول الـلـه!آیـا گـردنـش رانـزنـم؟ فـرمُـودند:﴿ نـــه، شـایـد یـک وقـتی نُـمـاز خـوانـده بـاشـد ﴾. خــالـد د رضی الـلهُ عـنهُ) گـُفـت: چه بسـا کسانیکه نُمـاز خوانده وبه زبان خود چـیزی مـیگـُویـند که دردل شـان نـیست، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿.مـن بـه ایـن امــر نـه شـده ام کـه دل مـَردُمـان را سـوراخ کـرده ویـا شـکم شـان را شــق نـمـایـم ﴾. راوی مـیـگـویـد:درحالیکه آن شخص مـیرفت[ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )] به سـوی او نـظر کرده و گــُفـتـند: ﴿ از نـسـل این شـخص مـَردُمی بوجـود می آیــند کـه کـتـاب خـُـدارابـسیـارشـیرین وخـوب تـلاوت مـینـمـایـنـد، ولی این قـُرآن خـوانـدن آنـهـا از حـنجـره هـای شــان تـجـاوز نـمـیکـُـند، وازدین آن چـنـان به سرعـت خـارج مـیشونـد، به مـثـلیکـه تـیر از کـمـان خـارج مـیگـردد ﴾ وگمان میکـُنم که گــُفـتـند: ﴿ اگـر ایـشـان رادریـابـم مـانـند قـوم ثـمـود خـواهـم کـُشـت ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4351 ) با ب[37]:ـــ غَــزو ۀ ذی الـخَـلـَصَـه ( 1681 ): ــ حـدیث جَــریـر(رضی الـلهُ عـنهُ) درین مورد ذو الـخَـلـَصَـه، واین گـُفـتۀ پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )که فـرمُـودند: ﴿ مـَرااز ذو الـخَـلـَصَـه راحت نـمـیـسـازی ﴾.قبلأ گـُذشت، ودر این روایت جَــریـر(رضی الـلهُ عـنهُ)مـیگـویـد: ذوالـخَـلـَصَـه خـانـۀ بوددریـمـن که مـَردُم خَــثـعَـم وبَـجـِیـلـَه بُـتهای را دران قـرارداده وعـبادت مـیکردند. راوی مـیـگـویـد: هنگـامیکه جَــریـر(رضی الـلهُ عـنهُ)به یـمـن رسـید، شخصی درآنجا وجودداشت که با ( ا َزلام ) فـال می دید، کسی به او گــُفـت که: فرســتادۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درهـمـین جـا است، اگـر به دســتش بـیفتی گـردنـت را مـیزنـد ودر حـالیکه او با آن( ا َزلام ) فـال می دید، جَــریـر(رضی الـلهُ عـنهُ) بربالای سـرش ایـســتاده و گـُفـت: یا ایـنهارا شـکـسته وشـهـادت میدهی که :( لآَاِلـه َاِلا الـلـه َُ ) ویا آنکه گـردنـت را خواهم زد، او( ازلام ) را شکـسته ومُسُلمان شد. ( رواءالبُخاری ـــ 4357 ) . با ب[38]:ـــ رفـتن جـَریـر بــسوی یَـمَـن ( 1682 ): ــ وازجَــریـر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: هـنگـامـیکه در یـمـن بـودم بادونفر از اهـل یـمـن یکی ذو کـَلاغ ، ودیگری ذو عَـمـرُو، برخورد نمودم،با آنها در بارۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) شروع به صُـحبت نمودم، ذو عـَمرُوبرایم گــُفـت:اگر آنـچـه را که ازاین شخص مـیـگـوئی حقیقت داشته باشد، امروز ســه روز است که از وفـاتــش میگـُذرد، آن دو نـفر بامن به راه افتادند، تا اینکه درراه قـافــِلـۀ رادیدیم که ازطرف مَــدیــنـَه می آیـد، ازایشان پُرسان نمودیم، گــُفـتـند: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) وفات نموده است وابـو بـکـر رضی الـلهُ عـنهُ جانشین شان شده ومَـردُم آرام اند، آن دو نفر بمن گــُفـتـند:به رفـیـقـت[ یعنی : ابـو بـکر رضی الـلهُ عـنهُ] بـگـو! که ما نیت آمـدن راداشــتیم، وشــاید که اِنٌشـَاءَالـلـه بار دیگر برگردیم، این راگــُفـتـه وبطرف یـمـن برگــشتند.( رواءالبُخاری ـــ 4359 ) با ب[39]:ـــ غَــزو ۀ سـِیـفُ الـبَحـر ( 1683 ): ــ ازجـــابـِر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:چون پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گـروهی را به تعداد ســه صـد نـفـر بطرف ســاحل فرســتاده،وابــوعُـبـَیده بن جَـراح رضی الـلهُ عـنهُ را برآنها امـیر تعین نمودند، آنها به آن طرف به راه افتادند، دروسط راه غـذا تمام شد،ابــو عُـبـَیده رضی الـلهُ عـنهُ امر کرد تا قـَُوت باقی ماندۀ لــشکرجمع آوری گردد، آنهارا جمع کردند، دو کــیـسـه خُـرمـا شد، روزانه کم کم برای ما مـیداد، تا آنکه آنهم کم شد وروزانه برای ما فقط یک یک خُـرمـا میرســید، گــُفـتـم: آن یک خُـرمـا به شُـما چـه مـیتـوانـست بـکـُنـد؟ گــُفـتـم:تاثیر نبودن آن را وقتی درک کردیم که تـمام شـده وچــیزی نمانده بود، بعدازان به بـحـرین رســیدیم، دیـدیم مــاهـی بـمانند کـوهـی آنـجا افتاده است، لـشکریان ده روز ازآن مــاهـی خوردند، بعد ازان ابــو عُـبـَیده امـر کرد تا دو اســتخـوان پـهلوی اورا ایـسـتاده کـنند، ســپـس امـر کرد تا شُــتـُری با بارش اززیر آن بـگـذرد، شُــتـُراززیر آن گـذ شـته وبجـان شُــتـُر تماس نکرد. ( رواءالبُخاری ـــ 4360 ) . ( 1684): ــ وازجَــریـر(رضی الـلهُ عـنهُ) در روایت دیگری آمده است که گـُفـت:دریا برای ماحـیوانی را بــیرون انداخـت که برایـش ( عَــنـبَـر) مـیـگـوینـد،نیم ما ازان حیوان خورده وازروغـنــش آنــقدر بـجـان خود مالیدیم که اجسام ما بـحال اولی خود برگـشت. ودرروایت دیگری ازجَــریـر (رضی الـلهُ عـنهُ) آمـده است که ابــو عُـبـَیده رضی الـلهُ عـنهُ[برای لـشـکـریان] گــُفـت که: بـخـورید، وچون به مَــدیــنـَه آمـدیم این واقـعـَه را برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )قـصه نمودیم، فـرمُـودند: ﴿ رِزقـی راکـه خـُـداونــد برای شُـمـا آمـاده کـرده است بخـوریـد، واگـر ازآن چـیزی به هـمـراه شـُمـا باشد، بـمـا بـدهـید.﴾.،کسی ازان لشـکریان چیزی ازان ماهی راآورد، واِیــشـان خـوردنـد. ( رواءالبُخاری ـــ 4361 ). با ب[40]:ـــ غَــزو ۀ عُـنـَیـنـَه بن حصن ( 1685 ): ــ ازعـبدُالـلـه بن زُبَـیر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که قـافـلۀ از مـَردُم بنی تـمـیـم نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمـدند، ابـو بـکـر رضی الـلهُ عـنهُ پـیشـنهـاد کرده و گـُفـت: قـَعـقـَاع بن مـَعـبَـد بن زُراره را برآنـها امـیر مُـقـرر نمائـید، وعُــمَـر رضی الـلهُ عـنهُ ا َقـٌـرَع بن حـابـس را پـیشـنهـاد نمود، ابـو بـکـر رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: قـصد تـوفقط مُـخالفت با من بود،عُــمَـر رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت: قـصد مُـخالفت باتـو را نداشتم، مجادلۀ شان به جائی رسید که صدای شان بلند شد، ودرین مورد قـول خـُداونـد مُـتـَعـال نازل گردید: {﴿ ای کـسانـیکه ایـمان آوردید درنـزد خـُـدا ورســولـش پـیش دستی مـَکـُنـید.....﴾.} د وآواز شان آرام شد. ( رواءالبُخاری ـــ 4367 ) ²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ *بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ* يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾ ﴿ 1: 49 حُـجَـرات ﴾ * ﴿ بنام خداوند بخشنده مهربان* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا وپيامبرش مقدّم نداريد (و از آنها پيشى مگيريد)، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ با ب[41]:ـــ غَــزو ۀ وَ فـد بنی حَـنـیـفـَه وحدیث ثـُمـامَـه بن ا ُثـال ( 1686 ): ــ ازابـو هُــرَیـرَه(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مـَردُمی رابطرف نـَجٌـد فرســتادند،[آنهارفـتـه]وشخصی رااز قـبـیلـۀ بنی حَـنـِیـفـَه بـنام ثـُــمـامـَه بن آثــال آورده وبه یکی از سُــتـونـهای مَــسـجـِد بــستـند، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) نزدش آمـده و گــُفـتـند: ﴿ ای ثـُــمـامـَه فـکر مـیکـُنی که باتـوچـه خـواهـم کـرد ﴾؟. گــُفـت:یـا مُــحَــمَــد نظرم به خـیر است ، اگر مَرا بـکـُشی ، کسی را کـُشته ئی که قابل کـُشــتن است ، واگـر مـِنـَت بـگذاری برشـُکـر گـُذاری مـِنـَت گذاشــته ئی، واگر مـال می خـواهـی هراندازه که مـیخـواهی طـلب کـُن. آنـشخص همان طور تا فردا بحال خودش گـُذاشته شد، بار دیگر پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمده وبرایش گــُفـتـند: ﴿. ای ثـُــمـامـَه فـکر مـیکـُنی که باتـوچـه خـواهـم کـرد﴾؟. گــُفـت: همان چیزی را که گــُفـتـم: اگـر مـِنـَت بـگذاری برشـُکـر گـُذاری مـِنـَت گذاشــته ئی، باز اوراتا فردا بحال خودش گـُذاشته وفردااز وی پُـرســیدنـد: ﴿. ای ثـُــمـامـَه فـکر مـیکـُنی که باتـوچـه خـواهـم کـرد﴾؟. گــُفـت: چیزی را فکر میکـُنم که برای شُــمـا گــُفـتـم: فـرمُـودند: ﴿ ثـُــمـامـَه رااز بـنـد آزاد کـُنـیـد ﴾. ثـُــمـامـَه بعداز اینکه آزاد شد رفـتـه واز آبـیکه نـزدیک مَـسـجـِد بود غُـسل نمود، بعد ازان به مَـسـجـِد آمـده و گــُفـت:{( اَشـهَـدُ اَن لا اِلـهَ اِلا الـلـهُ، و اَشـهَـدُ اَنَ مُــحَــمَـدَ الـرَ سـُولُ الـلـه)}، یـامُــحَــمَــد![ صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ] به خـُداونـد قـَـسَـم درروی زمین کسی بدتر از تـو درنظرم نـبود، ولی اکنـون درروی زمین شخصی محبوب تر از تـو درنزدمن نـیست،و به خـُداونـد قـَـسَـم هیچ دینی ازدین تو درنزدم بد تر نبود،ولی اکنـون دین تـو محبوب ترین ادیان درنزدم مـیباشد،و به خـُداونـد قـَـسَـم که هیچ شهری از شهر تو درنزدم بد تر نبود،ولی اکنـون شهر تـو درنزدم ازبهـترین شهرها مـیباشد،وسواران تو وقتی مـرا دستگـیر نمودند که قـصد عُـمـره را داشـتم، واکـنـُون چه باید بکـُنـم؟ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) اورا بشارت داده وامـر نمودنـد که عُـمـرۀ خودرا انجام دهـد. چون به مَـکـَه آمـد کسی برایش گــُفـت که ازدینی به دین دیگری رفتی، گــُفـت:به خـُــداونــد سـو گـند که چنین نـیست، بلکه با مُـحَـمَـد رسـول ُالـلـه(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مُسُلمان شدم،و به خـُداونـد قـَـسَـم از منطـقـۀ یـمـامـه بدون اجـازۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )برای شُما یک دانه گندم نـخـواهد آمـد. ( رواءالبُخاری ـــ 4372 ) ( 1687 ): ــ ازابن عَـبـاس(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:مُـسَـیـلـمـۀ کـذاب درزمان پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) باعـدۀ زیادی از پـیروان خود آمده ومـیگـُفت : اگر مُـحَـمَـد خلا فـت را بعد از خود به من بدهـد، ازوی اطاعت خواهم کرد، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درحالیکه برگ درخت خُـرمـای بدست شان بود، وثـابـت بن قــیـس بن شــمَّـاس با آنها همراهی میکرد، نزد مُـسَـیـلـمـه وپیروانـش رفـته و فـرمُـودند:﴿ اگـر از مـن بـخـواهـی کـه هـمـین بـرگ درخـت خُــرمـارا بـتـو بدهـم، نـخـواهـم داد، وتـو از حُـکـم خـُــداتـجـاوز کـرده نـمـیتوانی، واگـر ازحُـکـم خـُــدابـر گـردی خـُــداونــد تـرا هـلاک خـواهـد سـاخـت، وفـکر مـیکـُنـم تـو هـمان کسی هـستی کـه درباره اش چـیز هـای را بـخـواب دیـدم ، وایـنک ثـابـت بن قــیـس ازطرف من جـواب تـرا مـیگـُویـد﴾.)این را گـُفـته وبرگـشــتند. ابن عَـبـاس(رضی الـلهُ عـنهُ) مـیـگـویـد:از مـعـنی این گــُفـتـۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) که فـرمُـودند:﴿ فـکر مـیکـُنـم تـو هـمان کسی هـستی کـه درباره اش چـیز هـای را بـخـواب دیـدم ﴾.پـُرســیدم، ابـو هـُـرَیـرَه رضی الـلهُ عـنهُ گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿ بـه خـواب دیدم کـه در دو دسـتـم دو حـلـقـۀ طـلا است، واین حـلـقـه های طـلا مورد تعـجـُـبـَم قـرار گـرفـت، ودر حـالت خـواب بـمـن وحی شد کـه بـر آنهـا پـُف نـمایـم، بـر آنهـا پـُف کـردم، وآن حـلـقـه ها به هـوارفــتند، وتـاویل این خـواب را چـنـین کـردم کـه بعـد ازمـن دو کـذاب ظـُهـور خـواهـند کـرد ﴾.که یکی از آن عَـنـٌسـی ودیگـری مُـسَـیـلـمـه است . ( رواءالبُخاری ـــ 4374 ــ 4373 ) ( 1688 ): ــ ازابـو هُــرَیـرَه (رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿ درخـواب دیدم که گـنج هـای تـمام روی زمــین نـزدم آورده شُــده است، ودو حـلـقـۀ طـلائی را به دسـتـم دادنـد، این دوحـلـقـۀ طـلا در چـشـمـم بـزرگ جـلوه نمـوده وبه من وحی شد کـه بـرآنهـا پـُف نـمایـم، بـر آنهـا پـُف کـردم، وآنـهـا مـحـو شُــدنـد، وتـاویل آن را دو کـذابی نمـودم که دربـین آنـها هـسـتم، یکی از آنـهـا ازصـُنـعـَا، ودیگری از یَـمـامـه است﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4375 ) با ب[42]:ـــ قــصـۀ اهــل نـَجـران ( 1689 ): ــ ازحُــذ َیــفـَـه(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:از نـَجـران دو نـفـر بـنام ( عـَاقِـب )و( سَـیٌـد ) نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمده وخـواســتـند با ایشان مـَلا عـِنـَه نمایند[مـَلا عـِنـَه: عبارت از آن است که هر طرف ادعـای راسـتی خود وتکذیب جانب مـقابل رانموده وسـپـس با هم ایــسـتاده وازخـُــدا بـخـواهند که شخص دروغـگـُوی را هـلاک ونـابودسـازد]، یکی از آنها به دیگری گــُفـت:نـبـاید مـَلا عـِنـَه نمائیم، زیرا اگر او واقـعـأ پـیغُـمبـر بوده وبا مامـَلا عـِنـَه نماید، نه تنها ما بلکه اولاد ما نیز بعد ازما روی رســتگـاری را نخـواهـند دید وهمان بود که که برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گــُفـتـند: چـیزی را که از ما خواسـتی[ یعنی جـزیـه را] برایت خـواهـیم داد، وشخص امـنی را با ما بفرست، ونـباید جُـز امین شخص دیگری باشد، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند: ﴿ بـا شُـمـا کسی را خـواهـم فـرســتاد که واقـعـأ امــین بـاشــد﴾.صحـابه رضی الـلهُ عـنهُـم مُنتظرماندند که این شخص کی خـواهد بود؟و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)فـرمُـودند:﴿ یـاابـاعُـبـَیده بن جَـراح بـر خـیز.﴾ چون برخـاست پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿امـین این اُمـَـت همین شخص اســت ﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 4380 ) ( 1690 ): ــ ودرروایت دیگری ازانـس (رضی الـلهُ عـنهُ)ازپـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )روایت است که فـرمُـودند:﴿ برای هـر اُمـَتی امـینـی است وامین این اُمـَت ابـو عُـبـَیده بن جَـراح است ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4382 ) با ب[43]:ـــ آمـدن اشـعـریـیـن واهـل یـمـن نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ( 1691 ): ــ ازابـومـوسی(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: باعـدۀ از مَـردُم قـبـیلۀ اشـعـریـها نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمـده وازایشان خواستیم که بـماچـیزی بدهند، ولی ایشان اِبا ورزیده وندادند، برای بار دیگر چـیزی خواسـتیم وایشان قـَسم خوردند که برای ما چـیزی نـخواهند داد، دیری نـکـشــید که برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) شُــتـُرانی را از غـنـیمت آوردند، امر فرمودند تا پـنج شُــتـُرازآنهارا بـما بدهند. چون شُــتـُران راتسلیم شدیم، باخود گــُفـتــیم: مابودیم که سـبب حـانـث شدن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درقـَسـَم شان شدیم، ازین رو ابـدأ روی رسـتگـاری را نخواهیم دید، وهمان بود که من آمده و گــُفـتـم: یـارسـول الـلـه! شُـما قـَسـَم یاد کـردید که بـما چـیزی ندهـید، ولی اکـنون بـما چـیزی دادیـد، فـرمُـودند:﴿ بـلی چـنین است، ولی اگـر به چـیزی قـَـسَم خورده وباز بـبـیـنـیم که خـلاف آن بـهـتراست،همان کار نیک را انجام داده وازقـَـسَم خود کـفـاره می دهـیم ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4385 ) (2 169 ): ــ ازابـوهُــرَیـرَه (رضی الـلهُ عـنهُ)از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) روایت است که فـرمُـودند:﴿ اهـل یـمـن نزد شُـما می آیند، واینها خاطر شان از همه نازکـتر ودل شان نـرم تـر است، ایـمـان از مَـکـَه و مَــدیــنـَه وحــکـمـت از یـمـن ، وخـود بـیـنی وتکـبـُردرمَـردُم شُــتـُـردار، وآرامی وآبـرو درمَـردُم گــُوســفـنـدداراست ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4388 ) با ب[44]:ـــ حُــجَــة ُ الــــوِ داع ( 1693 ): ــ حدیث ابن عُــمَــر(رضی الـلهُ عـنهُمـا)دربارۀ نُـمـاز خواندن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )درخــانۀ کــَعــبَــه قبلأ گـُذشت، ودراین روایت آمده است که گـُفـت:درجائیکه پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) نُـمـاز خواندند، سـنگ مَـرمَـر سُـرخ رنگی بود. ( رواءالبُخاری ـــ 4400وحدیث نمبر468 دیده شود ) ( 1694 ): ــ اززَیــد بن ا َرقـَــم(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درنــُه غـَزوه جـهـاد نمودند، وبعداز هـجـرت فقط یک بار حـج کردند، که هـمان حُـجٌـةُ الـوداع باشد وبعد از حُـجٌـةُ الـوداع حج دیگری را انجام ندادند ( رواءالبُخاری ـــ 4404 ) ( 1695 ): ــ ازابی بـکره(رضی الـلهُ عـنهُ) از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )روایت است که فـرمُـودند:﴿ زمـان دور خـورده وبه شـکـلیکه آن را اول خـلق کـرده بـود درآمـده اسـت، سـال دُوازده مـاه است، چـهـار مـاه آن مـاهـای حـرام است، کـه ازان جُـمـله سـه مـاه پـیا پی ذ ُوالـقـَعـده، ذ ُوالـحِـجَـه ومُـحًـرم، ویـکـمـاه تنها: یعنی رجَـب مُـضَـر است که بین مـاه جَـمـادی وشُـعـبان واقـع شُـده است، ومـاه فعـلی کـدام مـاه است ﴾؟. گــُفـتـیـم که: خـُـدا ورسـُولـش داناتر اند، سـکوت کردند تا جـائیکه گــُفـتـیـم شاید میخواهـند این مـاه رابه نام دیگری یاد کـُنند، تا اینکه فـرمُـودند:﴿ مـگـر مـاه ذ ُوالـحِـجَـه نـیست ﴾؟. گــُفـتـیم: بـلی مـاه ذ ُوالـحِـجَـه است. بعدازان گــُفـتـند: ﴿.این شـَهـر کـُدام شـَهـراسـت﴾؟ گــُفـتـیـم: خـُـدا ورسـُولـش داناتر اند، سـکوت کردند تا جـائیکه گــُمان کردیم که شاید میخواهـند این شهر رابه نام دیگری نام گذاری نمایند، فـرمُـودند:﴿ مـگـر همین شـَهـر[مَـکـَه] نـیست ﴾؟. گــُفـتـیم: بـلی شـهـر مَـکـَه است. گــُفـتـند: ﴿.امـروز کـُدام روز اسـت ﴾؟ گــُفـتـیـم: خـُـدا ورسـُولـش داناتر اند،و سـکوت کردند تا جـائیکه گــُمان کردیم میخواهـند امروز رابه نام دیگری غیر ازنام اصلی اش یاد کـنند، بعدازان گــُفـتـند: ﴿.مـگـر روز عــید قـُر بـان نـیـسـت ﴾؟ گــُفـتـیم: بـلی روز عــید قـُربان است، فـرمُـودند:﴿بـدانـید کـه:خـونـهای شُما وامـوال شُـما وآبـروی شُـما، برهریک از شُـما، مـانـند حُـرمـت امروز شُـما، درهـمین شَـهر شُـما، درهـمین مـاه شُـما، حـرام است، ویقین داشته باشید که بزودی با پـروردگـار خـود روبرو شُـده و شُـمارا دربارۀ اعمال شُـمامُـحـاسـبه خـواهـد کـرد، خیلی مُـتوجـه بـاشـید کـه بعـد ازمـن گـُمـراه نـگـردیـد بطـوریکه یکی گـردن دیگری را بزنـید، مُـتوجـه باشـیِد که بـایـد شخص حاضر[ آنچه را که از من شـنیده است] بـشخص غـائب برساند، زیرا چه بـسا کسی است که چون خـبربرایش مـیرسـد از کـســیکه خـبر راازمن شـنـیده است آن را بـهتر حفظ نموده وبـهـتر بـفهـمـد، وآیا تـبـلـیغ کـردم ﴾؟.( رواءالبُخاری ـــ 4406 ) ( 1696 ): ــ ازابن عُــمَــر(رضی الـلهُ عـنهُما) روایت است که : پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) وبعضی از اصحاب شان در حُـجٌـةُ الـوداع سر خودرا تراشیده وعدۀ دیگری موی های سر خودرا کوتاه نمودند.( رواءالبُخاری ـــ 4411 ) . با ب[45]:ـــ غــزوۀ تَــبـُوک یعنی: غـزوۀ پُـر مَُـشـقـت ( 1697 ): ــ ازابـو مـوسی(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت: دوستانم مرا نزد پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فرستادند تا برای شان جهت رفتن به جهاد، بارکـشِی را طلب نمایم، چون ایشان هم از افراد همان لشکر پُـر مُـشـقـتی بود که به غَــزوۀ تــبـوک میرفت، گــُفـتـم: یـارسـول الـلـه! دوسـتانم مرا نزد شُـمـا فرســتادند، تا برای آنها چـیزی بدهِـیدکه [درراه رفتن به جـهـاد] برآن سـوار شوند، فـرمُـودند: ﴿ بـه خـُــداونــد قـَــسَـم کـه شُـمـارا بـچــیزی سـوار نـخـواهـم کـرد﴾.ومن ندانسته وقتی نزد شان آمده بودم که درحال غـضب بودند. ازنزد شان برگـشته ولی از اینکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بـما چـیزی نداده وازینکه شاید از من آزرده شده باشند، درترس وهـراس بودم، نزد رُفـقایم آمده وازآنچه که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )گـُفـته بودند، به آنها خبردادم. وقت زیادی نـگـُذ شت که صـدای بـلال رضی الـلهُ عـنهُ راشــنـیدم که مـیـگـویـد:یـا عـَبـدُالـلـه بن قـَیس! گــُفـتـم:بـلی، گــُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) تـرا خـواسته اند نزد شان بـرو! چون نزد شان آمدم فـرمُـودند: ﴿.این دو شُــتـُر و این دو شُــتـُرو این دو شُــتـُررانزد رُفـقایـت برده وبـگـو که: پـیغُـمبـر خُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ایـنهارا برای شُـمـا فـرســتاده است تا بر آنهـا سـوار شـویـد﴾. آن شُــتـُرهارا نزد رُفـقایم برده و گــُفـتـم: این شُــتـُرهارا پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بـشُـما فرستاده اند تا سـوار شوید، ولی بـه خـُـداونــد قـَــسـَم شُـما رانـخواهم گــُذاشـت مگر آنـکه بعض از شُـما یان رانزد کسانیکه گــُفـتـۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) راشـنــیده اند بـبرم، تا گـُمان نکـنید که من چیز های را بـشُـما گــُفـتـه ام که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) نـگــُفـتـه اند، گــُفـتـند: بـه خـُـداونــد قـَــسـَم مـا سُـخن تـرا تصدیق کـرده وبا آنهم اگر خواسته باشی باتـو خواهیم رفت، وهمان بود که با عـِدۀ از آنها نزد کسانیکه مـمانعت پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )را ازدادنشُــتـُرها درمـرتـبۀ اول، ودادن شُــتـُرهارا درمـرتـبۀ دوم دیده بودندرفــتیم، وآنها همان چـیزی را گــُفـتـند که من گــُفـتـه بودم. ( رواءالبُخاری ـــ 15 44 ) ( 1698 ): ــ ازسَـعـد بن ابی وقـاص(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بـسوی تـَبـوک رفـته وعلی رضی الـلهُ عـنهُ را بـجای خود خـَلـیـفـه تعین نمودند،علی رضی الـلهُ عـنهُ گـُفـت: مَـرا خـَلـیـفـۀزنـان وطـفلان مـی سازید؟ فـرمُـودند:﴿ آیـا نـه مـیخـواهی که نسـبت بـمن به مـا نـند هــارون نــسـبت به مـُوسـی باشی، ولی بعداز من پـیغـُمـبری نـیـسـت﴾.( رواءالبُخاری ـــ 16 44) با ب[46]:ـــ حدیث کـعب بن مالک رضی الـلهُ عـنهُ ، واین قول خُــداونــد مُتعال که میفرماید: { ﴿....وبرآن سـه نفری که تخـلـُف نمودند.﴾ }
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾ ﴿ 118: 9 تـُوبـَه﴾ ﴿ و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن جا كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتّى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند; (و) دانستند پناهگاهى در برابر عذاب خدا جز رفتن به سوى او نيست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند; زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ( 1699 ): ــ ازکـَعـب بن مـالـِک(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:ازهیچ غـَزوۀاز غـَزواتـیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به جـهـاد رفـتند، تـخـلـُف نکـردم بـجُـز ازغـَزوۀ تـَبـوک وغـَزوۀ بـَدر، پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) کسانی را که ازغـَزوۀ بـَدر تـخـلـُف نموده بودند، مورد عـِتاب قـرار ندادند، وســبـبش هم آن بود که مـقصد اصلی در بَـدر، قـافـلۀ قـُریش بود،[ نه جـهاد و جنگ بادُشمن]، ولی بدون از آمادگی قبلی جنگ بین طرفین درگرفت، چون درشب عَـقـَـبَـه هنگام تعـهد براسلام با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) حاضر بودم، حضور دراین شب را با غـَزوۀ بـَدر برابر نـمـیکـُنم، گرچه مَـردُم غـَزوۀ بـَدررا با اهمیت تر تـلقی مـیکـَُنـند. وقـصـۀ تخـلـُفم ازغـَزوۀ تـَبـوک به این طریق بود که: من هـیچگـاهی درعُمر خود قوی تر وداراتر از هنگام رفتن به غـَزوۀ تـَبـوک نبودم، وهیچ وقت نبود که من دریک زمان دو شُــتـُر داشته باشم، ولی در هنگام رفتن به این غـَزوه دو شُــتـُر داشتـم، و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) هیچ وقت نـیت جـهـاد به کـدام جـَبـهـۀ را نداشتند مگر آنکه آن را پـوشــیده نـگـه مـیداشــتند، مگـر غـَزوه تـَبـوک را که خود پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درهـوای نهایت گـرم وسـوزان وراه دور، ودُشمن بسیار درجهاد اشـتراک نموده، وموضوع رابطور آشـکار با مُسُـلمـانان درمیان گــُذاشـتـند، تا هرکس برای خود آمادگی بگیرد ،واین اولین غـَزوۀ بود که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آن رابطور آشـکارا بیان کرده واز کسی پـنهـان نداشــتند، و مُسُـلمـانانیکه با پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمادۀ رفــتن شـدند، تعداد بسیار زیادی بودند که شُــمارۀ شان به یک کـتاب نـمیگـُنجـد. کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد:هرکسی که خودرا پـنهان مـیکرد یقین داشت که اگـر وحی درباره اش نازل نـگردد،هیچ کسی از نارفتن او خـبرنخواهدشــد، از طرف دیگر پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) هنگام آمـدگی دراین غـَزوه راگـرفــتندکه مـیوه ها رســیده وسایه ها سخت گـُوارا شــده بـود. پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ومُسُـلمـانان آمدگی رفتن به جـهـادرا گرفته ومن هم ازخانه برآمده تا با دیگرمُسُـلمـانان آمادگی جـهـادرا بگـیـرم، ولی بدون آمادگی گرفتن وانجام دادن کاری واپس بـه خـانه برگــشـتم، گـرچه مـیدانــسـتم که قـُدرت رفتـن رادارم ولی کاررا به تـعطیل انداخته وامروز وفردا کردم تا آنکه مـردم بطور کامل آمـاده شــدند. روزیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ودیگرمُسُـلمـانان آمادۀ رفــتن شــدند، دیــدم که من هـیچ آمادگی ندارم، باخود گــُفـتـم تایکی دو روز دیگر آماده شــده وخودرا به آنها خواهم رسانید. فـردای که آنها رفــته بودند برآمدم که آمادگی بگـیرم، ولی بدون آنکه کاری کرده باشـم واپـس به خانه بر گــشتم، وهمـینطور امروز وفـردا مـیکردم تا آنکه آنها کاملا دور گردیده وجَــهـاد ازدســتم رفت، با آنهم تصـمــیم گرفـتـم که رفـته وخودرا به آنها برسانم، وای کاش که چنــین می کردم ولی افــسوس که تـقدیرم چـنین نـبود. بعدازرفتن پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) هنگامیکه در بین مَـردُم بیرون شــده وایـنطرف وآنـطرف مـیگــشتم، خیلی افــسوس مـیخـوردم که جـز اشخاص مُـتهـم به نـفاق ویا اشخاص مَـعـذور وپاه افتاده کس دیگری را نـمـی دیـدم. و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )تاوقت رسیـدن به تــَبـُوک مرا یاد نکرده بودند،وچون به تـَبـُوک رســیدند درحـالیکه دربین مَـردُم نـشــسته بودند پُـرســیدنـد: ﴿ کـَعـب چـه کـار کـرد.﴾؟.شخصی از بنی سَـلـَمـَه گــُفـته بود یـارسـول الـلـه!لـباسـهای نرم وزیـبایـش مانع آمدنــش شـده است، مَـعـاذ بن جَـبـل رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت:سَـخن بـَدی گـُفـتی، و یـارسـول الـلـه! بـه خـُـداونــد قـَــسـَم که ما در وی جُـز خوبی ونـیکوئی چـیز دیگری سُـراغ نـداریم، و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )سـکـوت نمودنـد. کـَعـب بن مـالـِک رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: چون خـبر باز گــشت پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) برایم رســید، غـم وانـدوهـم فـراوان گردیده ودروغـیکه گــُفـتـه بودم بـیادم آمده وبا خود گــُفـتـم: فردا از قـهر وغـضب پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) چگونه خودرا نجات دهـم؟ ودراین مورد با تمام صاحب نظرا ن فامیل وخانوادۀ خود مـشورت نمودم. وچون خـبر قـُدوم پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) راشــنـیدم افکار منفی وباطل از سـرم بیرون شــده ویـقـینـم شــد که ازراه دروغ نـخـواهم توانست از اعـتراض پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) خلاص شوم، ازین جـهت تصمیم گرفتم که جُـز راسـتـی راه دیگری را نه پـیمایـم. چون صُـبح شــد پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رســیدنـد، وعـادت شان این بود که هنگام آمـدن از سـفـر اول به مَــسٌـجِــدآمـده وبعد از ادای دو رکــعــت نـُمـاز با مَـردُم می نــشـــستند، چون چنین کردند، کسانیکه از جـهـاد تَـخـَلـُف کرده بودند آمده وشروع به مـعذرت خواهی و قـَــسـَم خوردن نمودند، واینها حُـدود هـَـشـتادوچـند نـفر بودند، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )سُـخـنان ظاهر شان را قبول کرده واز سـر نو با آنها بـیـعـت کرده وبرای شان طلب مـغـفرت نمودند، واُمـور باطنی آنهارا به خـُــداونــد موکول نمودند. وچون من نزد شان آمده وسـلام کردم، تبــسُـم خُــشک وآلوده به غـضبی نموده وفـرمُـودند:﴿ نـزدیـک بـیـا﴾. آمـده وپـیش روی شان نــشــستم، فـرمُـودند:﴿ چـرا از رفـتن به جـهـاد خـود داری نـمـودی؟مـگـرشُــتـُری را که برآن سوار شـده وبه جهـاد بـروی نه خـریـده بودی﴾؟.گــُفـتـم:یـارسـول الـلـه!خـریده بودم، بـه خـُـداونــد قـَــسـَم اگر غـیر از شُـمـا درنزد هر کس دیگـری از جـهـانیان می نــشــستم با فصاحـت واســتدلالی که داشــتم با عُـذر وحـیلـه، خودرا از غـضـبش خلاص مـیکردم، ولی بـه خـُـداونــد قـَــسـَم است یقین دارم که اگر فعلا بادروغ شُـمـارا از خود راضی سازم، دور نــیست که خـُــداونــدمُـتـعـَال باز شُـمـارا برمن درقـهـر وغـضب سازد،ولی اگر با شُـمـاازدررا ســتی درآمـده وحقیقت را بگویم، اُمـیدوارم که صـدق وراسـتی ام ســبب عـفـو خـُــداونــدمُـتـعـَال گـردد، بلی ! به خـُــداونــد قـَــسـَم است که هیچ عُـذری نداشــتم وباز به خـُــداونــد قـَــسـَم است که درهیچ وقتی قوی تر وتوانا تر ازروزیکه از رفـتن با شُـمـا خودداری نمودم نبودم، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿ آنـچـه را که این شـخص گـُفـت راسـت وحـقــیقـت است، فعـلا برخـاسـته وبـرو تـا خـُــداونــد درمـورد توآنـچه را کـه بـخـواهـدحُـکـم نـمـایـد﴾. از نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بـر خـاسـته وعـِدۀ از مَـردُم بنی سَـلـَمـَه بامن آمده وگـُفـتـند: بـه خـُـداونــد قـَــسـَم پـیش ازین نـمـیدانـستـیم که توگـُناهی رامُـرتکب شــده باشی، ولی چـرا ازعُـذرخواهی درنزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) عاجز مانده ومانند دیگران مَـعـذرت خواهی نــکردی؟ وهر گـُناهی که مـیداشــتی طـلب مـغـفرت پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) برایت کـفایت میکرد، بـه خـُـداونــد قـَــسـَم آنـقـدر سرزنـش وتوبیخـم نمودند که نزدیک بود دوباره برگــشـته وگــُفـته های سابـقـم را تکـذیب نمایم، ولی از ایشان پُـرســیدم :آیا کـس دیگری هم مانند من چنین مـوقفی داشــته است؟ گــُفـتـند: بـلی، دوشخص دیگر آمده ومانند تو مـعـذرت خودرا گــُفـتـند:وبرای آنها همان چیزی گــُفـتـه شد که برای تو گــُفـتـه شـد، گــُفـتـم:این دوشخص کـیهـا هـسـتـند گــُفـتـند:یکی: مَُــرارَه بن رَبـیع عَـمـری ودیگری :هـلال بن اُمَـیـَـۀِ واقـفی. این دو نـفری را که نام بُردند، اشخاص صالحی بودند که در غـَزوۀ بَــدر اشــتراک نموده وقابل مُـتابِـعـت وپـیـشوائی بودند. و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مَـردُم را از سُـخـن زدن باماســه نـفـرازبین هـمۀ کسانیکه ازرفتن به جَـهـاد خودداری کـرده بودند، نـهـی نمودنـد، و مَـردُم آنـچنان از مـا دوری جُـــسته ومـُوقـف دیگری گـرفـته بودند، که زمـین برمن تنگ گردیده وشکل دیگری به نظرم می آمـد، بـهمـین طریق پـِنـجـاه شـب برسـر ما گــُذ شـت. دو نفر رفیق دیگر من از پای ماند ه وبه خـانه های خود نشــسته وگـریـه مـیکـردند، ولی من جوان ترین وچالاک ترین آنهابودم،از خـانه ام برآمده وبا مُـسُلمـانـان به نُـمـاز حـاضر وبه کـوچه وبازار گـشت وگـُذار میکردم، ولی کسی بامن سُخن نـمیگــُفـت، نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )آمده ودر حـالیکه بعداز ادای نـُمـازدرمـجـلس خود نــشـسته بودند، برای شان سـلام داده وبا خود مـیگــُفـتـم:آیا لب های شان به دادن جـواب سلامـم حـرکت خواهـد کرد یا نـه؟ بعد ازان به نزدیک شان نـُمـاز خوانده وزیر چـشمی به ایشان نگاه می کردم، وقـتیکه به نـُمـاز مـشـغـول مـیبودم بطرفـم نگـاه کرده ووقـتیکه به طرف شان می دیدم، روی خودرا از من بطرف دیگری مـیکـردند. چون مـُوقـف مَـردُم وجـفای آنها درمقابل من به درازا کــشید، نزد پــسر کاکایــم ابـو قــتـاده که محبوب ترین مَـردُمـان نزدم بود رفــته وبراو سلام کردم، ولی بـه خـُـداونــد قـَــسـَم که او هـم جواب سلام مـرا نداد، برایش گــُفـتـم:ای ابـو قــتاده! تُـرا بـه خـُـداونــد قـَــسـَم مـیدهـم مگـر خـبر نداری که من خـُـداورسـولــش را دوست مـیدارم؟ او در جواب من سـکـوت نموده وچــیزی نــگـفت، باز دو باره اورا قـَــسـَم داده وهمـین چـیز را پُـرســـیدم،او سـکـوت نمود، موضوع را برای بار سوم تکرار نمودم، گــُفـت: خـُـداورسـولــش دانا تر است، اشـک از چــشمانم جــاری گــشته وازدیوارش بالا شــده ورفــتم. کـَعـب بن مـالـِک رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد:درحالیکه دربازار مَــدیــنـَه مـیگــشتم شخص نصرانی از اهـل شـام که طعـامی آورده ودر مَــدیــنـَه می فروخــت، از مَـردُم سـُراغ مـرا گرفـته ومـِیگــُفـت: کـَعـب بن مـالـِک را برایم نشان دهـید،مَـردُم مـرا به او نشان دادند، او نزدم آمـده ونـامـۀ را از پـادشاه غــًسان بــدســتم داده ودران نامه آمده بود که: امـا بعد!شــنیده ام که دو ســتـت بــتو جـفا کرده، وخـُـداونـد تورا خـار نـگــُذاشـتـه وضـایع نـخواهـد کـرد، نزد ما بـیا از تـو قــدردانی خـواهــیم نمــود، چون نامه را خـواندم با خود گــُفـتـم: این یک مُصـیـبت دیگر، نامه رادرتــنور انداخته سوزانــیدم . چــهل شـب از پـنجـاه شــب بـهمــین گـونه گــُذ شـت که فـرسـتادۀ از نزد رســول خُــدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمده و گــُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) تـُراامر کرده اند که از هـمــسرت هم باید کناره گـیری نمائی، گــُفـتـم: یعنی اورا طلاق بدهــم؟ یا چــیزی دیگــری؟ گــُفـت:نــه خــیر! اورا طلاق مـده، بلکه از وی گــوشــه گــیری کـُن، وبه آن دو نـفر دیگرنیز چنین پــیـغـامی فرســتاده بودند، رفــته وبه هـمــسر خود گــُفـتـم: نزد خــانـواده ات رفــته وهـمان جا باش تا خـُــداونــد دربارۀ ما چــه حُــکم خواهد کــرد. کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: هـمــسر هــلال بن اُمًـیـَه نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) آمده و گــُفـت:یـارسـول الـلـه!هــلال بن اُمًـیـَه شخص پـیر وناتوانی بوده وخـادمی ندارد،آیا اگرخـدمـتش را بـکـُنــم آزرده خاطر خواهــید شد؟ فـرمُـودند:﴿ نـــه، ولی نـبایـد با تو مـقـاربــت نمــایـد ﴾.آن زن گــُفـت: بـه خـُـداونــد قـَـسـَم که بجـان اوحـرکـتی نــبوده وبه چــیزی تمایل ندارد، وبه خـُـداونــد قـَــسـَم اسـت ازروز پــیش آمــد این واقــعـه تا حـالا یک ســر گــریه مــیکــند. کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: بعضی از افــراد خانواده ام برایـم گــُفـتـند:اگـر تو هم رفـته ودر مورد هـمــسرت از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) اجــازه بـخـواهـی شاید مـثــلیکه برای هـمــسر هــلال بن اُمًـیـَه اجازه دادند، برای هـمــسرتوهم اجازه بدهــند که آمده وخـدمـت تـرا بکـند، گــُفـتـم: بـه خـُـداونــد قـَــسـَم است که دراین باره از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) اجازه نـخواهم خواست، زیرا نه میدانم که در صورت اجازه خواســتن برایم چـه خواهند گــُفـت، زیرا من[ بـخلاف هــلال بن اُمًـیـَه] شخص جوانی هــستم. بعدازین واقــعـه ده شـب دیگر هـم به همـین طریق گــُذ شـت، تا آنکه پــنجـاه شــب از وقــتیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) مَـردُم را از سُـخن زدن با ما منع کرده بودند گــُذ شـت، چون روز پـنـجـاهـُم نـُمـازصـُبح را اداء نمودم درپُــشت بام خانه ام درحالتی قـرار داشــتم که خـُـداونــد وصـف آن را بـیان کـرده است یعنی: ازخود بـیزار گردیده وروی زمین برمن تـنگ شــده بود، صدای کسی راشــنـیدم که برکـوه(سَـلٌع) بالا شده وبه صدای بلند فریاد مـیزند: ای کـَعـب بن مـالـِک! تـُرا بشارت باد! بـسـُُـجـدَه افـتاده وفـهـمـیدم که در کارم کـُـشایشی پـیداشــده است،و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) از قـبول تـوبـۀ مـا بعد از نـُمـازصُـبح خـبرداده است، مَـردُم آمـده وبـما بـشارت وخـوشـخـبـری می دادنـد،کسانی برای رساندن این خـبر، نزد آن دو نـفر دیگـر رفـته وشخصی هـم اسـپـش را سـوار وبطرف من آمـده بود، ولی شخصی از قـبیلۀ اسـلـم به کـوه بالا شــده واین خـبر را با صدای بلند، اعلان نمود، والبته صدای او از اسپ زود تر بمن رســید، چون شــخصیکه این خــبررا بـگـُوشــم رســانید نزدم آمـد، دو جـامــۀ را که به تن داشــتم کــشیده وبه سـبب خـبر خوشی که برایم داده بود به او دادم، و بـه خـُـداونــد قـَــسـَم که جـامـۀ دیگری غـیر ازان دو جـامه نداشــتم، وخودم دو جـامــۀ دیگر به عـاریت گرفــته وپوشــیدم، ودویــده نـزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رفـتم ، مَـردُم گـروه گـروه نزدم آمـده واز ایـنکه تـُـوبـَه ام قـبول شده بود، برایم تـبریــک وتـهـنـیت گــُفـتـه ومـیگــُفـتـند: ایـنکه تـُـوبـَه ات از طرف خُــداونــد قـبول شده است برایـت مُــبارک بـاشد. کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: به مَــسجـِد رفــته ودیدم که مَـردُم به اطراف پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )نــشــسـته اند، طـلحـه بن عُـبَـیدُالـلـه رضی الـلهُ عـنهُ بطرف من دوید، بامن مصافـِحه نموده و تـبریک گــُفـت، و بـه خـُـداونــد قـَــسـَم است که ازمَـردُم مـهـاجـرغـیراز وی دیگری ازجـایش برنـخـاست، والـبته این مـُوقـف طـلحـه رضی الـلهُ عـنهُ را فراموش نـخواهم کرد. کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد: چون به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) سـلام دادم درحالیکه از خوشحالی روی شان می درُخــــشید فـرمُـودند:﴿ این خـبر خـوشـی کـه مـانـندش را درتـمام عُــمر نـدیده ئی برایت مُـبارک اشــد ﴾، کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُُُُ میگوید:گـُفتم: یـارسـول الـلـه! این خبر خوش از طرف شـُما است ویا از طرف خـُداونـد مـُتعـال؟ فـرمُـودند: ﴿ نـه خـیر[ از طرف من نیست]بلکه ازطرف خـُداونـد مـُتعـال است ﴾، و پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) هنگامیکه خوشحال می بودند، روی شان مانند ماهـتاب می درخـشـید، وما این چیز را از ایشان میدانــستـیم. وچون نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) نــشـسـتـم گــُفـتـم: یـارسـول الـلـه!از جُـملۀ تـوبه ام این است که دارائی ام را درراه خُــدا ورسـولـش صـدقـه بـدهـم، پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) فـرمُـودند:﴿ قـسـمـتی از مـالـت رابـرای خـودت نـگـهـدار، این برایت بـهـتراسـت ﴾ گــُفـتـم: سـهـم غـنــیـمـتـم از اموال خـیبر رابرای خود نـگـه خواهم داشت. گــُفـتـم: یـارسـول الـلـه!خُــداونــد که مـرا نجـات داد، فقط به سـبب راستی ام بود، واز تــوبـه ام یکی ایـن ا ست که تا زنده باشم، درمقابل هیچ کس بدون از صدق وراستی چیز دیگری نـگـو یم، وبه خُــداونــد قـَــسـَم است هیچ کسی رااز مُـسُـلـمـانان سـُراغ ندارم که خـُـداونــد مُـتـعـَال درراست گـوئی برای او این قــدر نـعـمـت داده باشــدکه برای من داده است ، ازروزیکه این سُخـن را به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) گــُفـتـم تا حال ازروی قـصد به کسی دروغ نه گــُفـتـه ام، واُمــیدم از خـُـداونــدآنــست که دربـقــیۀ عُــمرم نیز مـرا ازدروغ گــُفـتـن حـفظ نماید. و خـُـداونــد مُـتـعـَال این آیـۀ کـریـمـه را برپـیغُـمبـرخود(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) نازل فـر مود : { ﴿.بـه حـقـیـقـت کـه خُــداونــدتـوبـۀ پـیـامـبر ومُهـاجـرین وانـصـاررا قـبـول نـمـوده است ... وبا راست گـویان بـاشــید﴾. } ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحيمٌ﴾ ﴿ 117: 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ به يقين خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود; بعد از آن كه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند); سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، چرا كه او نسبت به آنان رئوف و مهربان است. ﴾ ﴿ وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ ﴾ ﴿ 118 : 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن جا كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتّى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند; (و) دانستند پناهگاهى در برابر عذاب خدا جز رفتن به سوى او نيست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند; زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است. ﴾ ﴿ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ ﴾ ﴿ 119 : 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و باصادقان و راستگويان باشيد. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ و بـه خـُـداونــد قـَــسـَم که خـُـداونــد مُـتـعـَال بعد از اسلام، نعمتی بالاتر بمن از تو فیـق دادنـم به راست گــُفـتـن برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) ارزانی نداشته است،و[مـظـهـراین نعـمت آن است] که به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )دروغ نه گــُفـتـم،زیرا [اگر دروغ مـیگــُفـتـم] من هم مانند کسانیکه به ایشان دروغ گــُفـتـه بودند، هـلاک گردیده واز بین میرفـتم، زیرا خُــداونــد ـــ هنگام فرســتادن وحــــی ـــ درمورد آنـها فـرمُـود :{ ﴿ وقـتیکه نزد آنها بروید حـتمـأ برای شُمـا دروغ خواهـند گـُفت... پـس خُــداونــد از مـردم فاسق راضی نـخـواهـد شــد.﴾.]. ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ ﴿ 95 : 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد، براى شمابه خدا سوگند ياد مى كنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد; (آرى) از آنها اعراض كنيد (و روى بگردانيد); چرا كه آنها پليدند; و به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند، جايگاهشان، دوزخ است. ﴾ ﴿ يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لايَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ﴾ ﴿ 96: 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿ براى شما قسم ياد مى كنند تا از آنها راضى شويد; اگر شما از آنها راضى شويد، خداوند (هرگز) از گروه فاسقان راضى نخواهد شد. ﴾
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯
کـَعـب رضی الـلهُ عـنهُ مـیـگـویـد:ما سـه نفر از کسانیکه برای پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) قـَــسـَم خورده وایشان برای آنها طلب مـغفـرت نموده بودند، تـخـلـُف نمودیــم، وهمان بود که پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) موضوع مارا تا قضای حُـکم خُــداونــدی دربارۀ ما ، به تعویق انداخـتند، ودرین مورد خـُـداونــد مُـتـعـَال فـرمُـوده است:{﴿.... وبرآن ســه کـسیـکـه تـخـَلـُف نمودند ....﴾}. ومراد ازاین تـخـَلـُف ما از جـهاد نـیست، بلکه مُـراد آنـست که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) قـضـیـۀ مارا نسبت به کسانـیکه برای شان قـَــسـَم خورده وعُـذر خـواهی نموده بودند،واین چـیز را ازآنها قبول نموده بودند، به تعـویق انداخــتـند. ( رواءالبُخاری ـــ 18 44 ).
¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ ﴿ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ ﴾﴿ 118 : 9 تـُوبـَه ﴾ ﴿و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن جا كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتّى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند; (و) دانستند پناهگاهى در برابر عذاب خدا جز رفتن به سوى او نيست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند; زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است. ﴾ ¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯² ²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯¯²{{{{²¯ با ب[47]:ـــ نـامۀ پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) برای کـِسرَی وقـَیـصـر ( 1700 ): ــ ازابـو بـکـر(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:یک کلمۀ را که از پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) شنیده بودم، درجنگ جَمـل بعدازینکه نزدیک بودکه به صف اهل جَـمل پیوسته ودرصف آنها بجنگم، به سبب آن کلمه خُــداوند برایم نفع بسیاری داد،[ وآن کلمه این بود] که چون به پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )خبر رسید که اهل فارس دُخــتر کـِسـرَی را برای خود به حیث پادشاه اختیار کرده اند، فـرمُـودند:﴿. مَـردُمی که سـر نـوشـت خـودرا بـدسـت زنی سـپـُرده اند هـر گز رســتگـار نـخـواهـند شــد﴾.( رواءالبُخاری ـــ 25 44 ) با ب[48]:ـــ مـرض ووفـات پـیغـُـمبـرخـُدا(صَلیَ اللهُ عـَلـَیهِ وَآلـِهِ وَسَلـَم ) ( 1701 ): ــ ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درمـرضی که ازان وفـات نمـودنـد، فــاطـمـه رضی الـلهُ عـنهـا راطـلب نموده وچـیزی بـگـوشــش گــُفـتـند: واو به گـِریـه افــتاد، وباز دوباره اورا خواسـته وچـیزی بـگـوشــش گــُفـتـند: واو خـندید ، از فــاطـمـه رضی الـلهُ عـنهـا سـبـب را پُـرســیدیم گــُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درمـرتبۀ اول بگـوشــم گــُفـتـند که: ایشان از همین مـرض خود وفـات خـواهـند یافـت، وبـهـمین سـبب بـگـِریه افـتادم ، ودر مـرتبۀ دوم گــُفـتـند:اولین کسی که از اهـل بـیت شان به آنها خواهد پـیوست من خواهـم بود،واز این سـبب خندیدم. ( رواءالبُخاری ـــ 34 44ــ 4433 ) ( 1702 ): ــ وازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت: می شــنـیدم که هـیچ پـیغُـمبـری وفات نخواهد نکرد، مگـر آنکه[پیش از مـرگـش ] بین دُنیا وآخرت مُخـیـِر میگردد، وازپـیغُـمبـر خُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ) درمرضی که ازان وفات یافتند،درحالیکه صدای شان گرفـته بود،شــنیدم که میگــُفـتـند: ﴿ بـه هـمـراه کــسانـیکه خُــداونــد برای آنهـا نـعـمـت ارزانـی داشــته است﴾. وفهمیدم که ایشان مُخـَیر گردیده اند ( رواءالبُخاری ـــ 4435 ) (03 17 ): ــ وازعــائــیــشــه(رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درحال صحت خود میگــُفـتـند:﴿ روح پـیغُـمبـرقـبض نـمـیگـردد، مگرآنـکه جـای خـودش را دربـهـشــت دیـده وبعدازان یا زنـدگی یا مَـرگ را انتـخـاب میـنمـایـد ﴾.،وهنگامیکه مـریض گردیده ودر حالت قبض روح بودند، وسر شان بربالای زانویم گــُذاشـته بود، بـیهـوش گـردیدند، چون به هـوش آمدند چـشم شان را به به سـَقـف خانه دو خـته و گــُفـتـند: ﴿ الــهـی!بـسـوی رفـیـق اعــلـی ﴾.، واز اینجا فهمیدم که بودن بامارا انتخاب نکرده اند، چنانچه دانــستم که این همان سُخنی بود که درحال صـحت خود بـما میگــُفـتـند. .( رواءالبُخاری ـــ 37 44 ) ( 1704 ): ــ و ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )هـنگامیکه مریض مـیشـدند، مـَعـٌوذات رابربالای خود خوانده ودست راست خودرا بجان خود مـیکــشیدند، ودرآخرین مریضی که ازان وفات نمودند، من همان مَـعـًٌوذات را بربالای شان خوانده، ودست خود پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) را به جان شان میکـشـیدم ( رواءالبُخاری ـــ 39 44 ) ( 1705 ): ــ و ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت:پـیش از وفات هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )به پُشـت تـکـیه داده بودند، به ایشان گـُوش داده وشـنـیدم که مـی گــُفـتـند:﴿الـلـهـُـمً اغٌـفـِرلِی وَارٌحَـمٌـنِی، وَاَلٌـحِـقٌـنِی بـِالرً فـِیـقِ الا ًعٌـلـَی﴾.( رواءالبُخاری ـــ 4440 ) ( 1706 ): ــ وازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا)در روایت دیگری آمده است که گـُفـت: پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)درروی سـیـنه ام وفات نمودند،وبعدازپـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) شدت جان کندن را به هیچ کسی مُـهم نـخواهـم شـمُـرد. ( رواءالبُخاری ـــ 46 44 ) ( 1707 ): ــ ازابن عَــباس(رضی الـلهُ عـنهُـمـا)ر وایت است که گـُفـت:هنگامیکه پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بمریضی که ازان وفات یافـتـند گرفـتاربودند،عـلی ابن ابی طـالب رضی الـلهُ عـنهُ ازنزد شان خارج گردیده ومَـردُم ازوی پـُرســیدند:یـاابـالـحـسـن!پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) چــگـونه هــستند؟ گــُفـت : اَلٌـحَـمٌـدُ لِـلـًه خوب شـده اند . درین وقت عــبـاس بن عــبدُالـمُطـلب رضی الـلهُ عـنهُ دست اورا گـرفـته وگــُفـت :تـوبعداز سـه روز تـابع شـخص دیـگری خواهی بود، وبـه خـُـداونــد قـَــسـَم من مـیدانـم که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ازین درد خود وفـات خـواهند نمود، ومن عـلائـیم مَـرگ رادراولاد عــبدُالـمُطـلب مـیـشـناســم،بـیا تا نزد پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) رفـته واز وی بـپُرســیم که بعداز ایـشان خـلافـت از کـیسـت؟ اگـراز مـا باشد، هم بـدانـیم واگرازدیگران باشدهم بدانیم، که درین صورت برای ما وصـیت نمایـند. عـلی رضی الـلهُ عـنهُ گــُفـت : اگراین موضوع را از پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) پُرســیده و مارا ازان منع نمایند، بعداز ایشان مَـردُمان خـلافـت را هـر گزبرای ما نـخواهـندداد، و بـه خـُـداونــد قـَــسـَم است که این موضوع رااز پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) پُـرسـان نـخواهـم کرد. ( رواءالبُخاری ـــ 47 44 ) ( 1708 ): ــ ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که میگـُفـت:از نـعـمتهای خُــدا برمن آنــست که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) درخـانه ام، ودرروز نـوبـتـم ، وروی ســنـه ام وفـات نمودند، ودر وقـت وفـات شـان آب دهـنـم با آب دهـان ایشـان مخـلـوط گردید، زیرا درحـالیکـه پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) به ســینـه ام تـکـیه داده بودند، عَـبـدُالـرحـمـن ا بن ابی بـکـر رضی الـلهُ عـنهُـما داخل گردیده ومـسواکی بدسـتش بود، دیدم که پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) بطرف آن مـسواک نگـاه مـیکـُنند، فـهمیـدم که میل شان به آن مـسـواک شــده است ، پُـرســیدم مـسـواک را برای شُــمـا بگـیرم؟بـسَـرخود اشـاره کردند که :﴿ بــلـی ﴾. مـسـواک راگرفتم، درین وقـت درد بر پـیغُـمبـرخُـدا( صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ)غـلـبه کرده بود، پُـرســیدم او را برای شُــمـا نرم وآماده سازم؟بـسَـر خود اشـاره کردند که : ﴿ بــلـی ﴾.، مـسـواک را نرم وآماده ساخـتم،[ مـسـواک راازمن گرفـته] ودندانهای خودرا به آن مـسـواک زدند، وپـیش روی شان ظرف آبی بود، دست خودرا درآن آب داخل کرده وبرروی خود کـشــده و مـیگــُفـتـنـد : ﴿ ( لاَاِلَـهَ اِلا الـلـهُ ) مَـرگ سـکـراتی دارد ﴾. بعدازان دست خودرا بلند کرده و فـرمُـودند: ﴿ بــســوی رفـیـق اعــلـی ﴾.وهمان بود که روح شان قـبض گردیده ودست شان پایان آمـد. ( رواءالبُخاری ـــ 49 44 ) ( 1709 ): ــ ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که گـُفـت:درمرض پـیغُـمبـرخُـدا (صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )بدون اجازۀ شان می خواسـتـیـم به دهن شان دوا بریزیم، وآنها اشاره میکردند که: برایم دوا ندهید، ما میگــُفـتـیم شاید این سُخن شان روی بدآمدن مریض ازدواباشد، چون به هـوش آمده فـرمُـودند:﴿.مـگر به شُمـا نه گــُفـتـم که دوا بـدهـنـم نـریزیـد.﴾. گــُفـتــیم: ما فـکر کـرده بـودیـم که شاید این سُخن شُمـا به اساس بدآمدن مـریض ازدواباشد، فـرمُـودند:﴿ مـن دیـدم هـمـه کــسانـیـکـه دراین خـانـه بـودنـد دردوادادن برای من کـو شــش مـیکـردنـد، مـگر ابن عـبـاس که بـا شُمـا اشـتـراک نورزید.﴾. ( رواءالبُخاری ـــ 58 44 ) ( 1710 ): ــ ازانــس(رضی الـلهُ عـنهُ) روایت است که گـُفـت:چون پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ )مریض گـردیدند، درد برای شان غـَلـبه نمود، فـاطـِمَـه رضی الـلهُ عـنهـا گــُفـت : پـدرم چـقـدر درزحـمت ودرد است ، برایش گــُفـتـنـد : ﴿ بـعـد از امـروز برپـدرت رنـج ودردی نـخـواهـد بـود ﴾.( رواءالبُخاری ـــ 62 44 ) با ب[49]:ـــ وفــا ت پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) ( 1711 ): ــ ازعــائــیــشــه (رضی الـلهُ عـنهـا) روایت است که: پـیغُـمبـرخُـدا(صَلـَّیَ اللهُ علیهِ وَآلِـهِ وَسَـلـَّمٌ ) هـنگام وفـات خود، شـصـت وســه سـالـه بــودنـد. رواءالبُخاری ـــ 66 44 ) ¯²{{²¯¯²{{| خــــــــــتـــــــــــــــم کـتـاب 57 غـزوات پـیغُـمبـرخـُـدا(صلی اللهُ علیهِ وآلـهِ وسلم ) ||{{²¯¯²{{²¯
|